زمین خیس است، خیس از خون تو، خیس از خون پدرم! به خاک کشورمان آب ندهید، گُلی که از گِل خون رشد کند بلندتر است، زیباتر است، خوش‌بوتر است. امروز که تو را بدرقه می‌کردم توی سرم می‌شمردم این چندمین بار است که از دانشگاه به آزادی می‌روم، چند رودخانه دیگر ما را به مقصد می‌رساند؟ چندتا چشم بارانی برای شستن چرک از صورت زمین لازم است؟ رفع شر مطلق چند ستاره از آسمان ما می‌گیرد؟! دل‌ام قرص است، شک ندارم خاکی که از خون گِل شود باتلاقی است که هیچ دشمنی از آن عبور نخواهد کرد، اما به صورت تو که نگاه می‌کنم حسین را، علی را، جلال را، رضا را، عباس را، احمد را و پدرم را می‌بینم و هی با خودم زمزمه می‌کنم: "چه جوانانی اسماعیل...!" ما برای خدا چه ابراهیم‌ها و اسماعیل‌ها که ندادیم! تیغ تو بر زمین نمی‌ماند و خون تو خشک نخواهد شد تا خورشید یک‌بار دیگر بر فراز قدس شریف طلوع کند. محمدمهدی همت مرداد ۱۴۰۳ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo