🕊تصورش هم زنده به گورم میکند..😔 هوایِ داغِ جنوب..♨️ لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..🏊 درست تا زیر لبت را محکم پوشانده.. دست و پاهای بسته..👐 دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..😰 نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟! اما.. صدای بلدوزر،🚜 وحشت را در نفست به بازی میگیرد..📯 ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.👅. کتانی های برادر.👟. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل⛹ آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..💧 آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها.. بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند.. خااااااک.. خاااااک نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب..🏊 صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..💔 بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد🔥 دستهای بسته ات را تکان میدهی..👐 دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..❣ هوا برای نفس کشیدن نیست..😷 اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی..🌬 اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود.. دلت نفس میخواهد..❤️ ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌.. مهمان نوازی میکنی.. عمیق.. اما خاک.. فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود.. خدایا.. کی تمام میشود..🙏 صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..👂 دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..😭 کاش دستانت را محکم نمی بست..👐 حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی.. نه نفس..🌬 نه دستانی باز، برایِ جان دادن.. گرما و گرما و گرما..🔥 خدایا دلم مردن میخواهد.. مادر بمیرد.. چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!!😭💔