افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_یادت_باشد_داستان عاشقانه و زندگی #شهید_حمید_سیاهکالی_‌مرادی🌷 #فصل_سوم.. #قسمت_چهارم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 عاشقانه و زندگی 🌷 .. ...🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 بعد هم در را محکم بستم و به در تکیه دادم قلبم تند تند می زد چشم هایم را بسته بودم از پشت در شنیدم که حمید گفت فرزانه من هم دوستت دارم از خجالت دویدم داخل خانه این اولین باری بود که من به حمید و حمید به من گفتیم دوستت دارم فردای آن روز با خانواده به خانه عمه رفتیم استرسی که از دیشب گرفته بودم با رفتار صمیمانه و شوخی های دختر عمه ها و جاری هایم از بین رفت. پدر حمید که از بعد صیغه محرمیت او را بابا صدا می کردم با مهربانی به من خوش آمد گفت و عمه هم مدام قربان صدقه ام می رفت. بعد از ناهار حرف از زمان عقد شد قرار شد بیست و ششم مهرماه سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا برای عقد دائم به محضر برویم اما حمید گفت اگه اجازه میدین عقد رو کمی عقب بندازیم چون تقویم رو نگاه کردم دیدم اون روز قمر در عقربه و کراهت داره عقد کنیم. بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساند و خودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت از شانس ما استادمان نیامد و کلاس هم تشکیل نشد با دوستان مشغول صحبت بودیم که اسم همسرم عزیزم تاج سرم حمید روی گوشی افتاد. یکی از دوستانم که متوجه پیام شد با شوخی گفت بچه ها بیایید گوشی فرزانه رو ببینید به جای اسم شوهرش انشا نوشته. حمید شده بود مخاطب خاص من،نه توی گوشی که توی قلبم زندگیم، آینده ام و همه دار و ندارم پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است به شوخی نوشتم مطمئنی همه چیز حله؟ من معتاد نبودم که؟ حمید گفت نه شکر خدا که هر دو سالم هستیم. چند دقیقه بعد پیام داد از هواپیما به برج مراقبت توی قلب شما جا هست فرود بیاییم یا باز دورتون بگردیم من هم جواب دادم فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه دلم نمی آمد اذیتش کنم بلافاصله بعدش نوشتم تشریف بیاورید قلب ما مال شماست فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید مثل اون روز روغنی نباشه سر همین چیزها بود که به من می گفت خانم بهداشتی چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم و به این چیزها هم خیلی حساس بودم ولی حمید زیاد سخت نمی گرفت اهل رعایت بود ولی نه به اندازه یک خانم بهداشتی ! بعد از گرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم رو روز بعد عقد کنیم که این بار هم قسمت نشد خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود دومین قرار عقد هم به سرانجام نرسید. چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبار نداشت حمید دلواپس و نگران بود که این به تاخیر افتادن ها من را ناراحت کند به من پیام داد عزیزم تو دلت دریاست یه وقت ناراحت نشی خیلی زود جور میکنم میریم برای عقد...🌹🍃 ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ https://eitaa.com/piyroo