🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -صرفت میکنه این همه راه و هر هفته بری و بیای.؟ -کجا بوده این همه راه همش دو ساعت دو ساعت و نیم راهه. اره می ارزه. ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -مامانت چطوره؟ -بد نیست بهتره. فکر کنم تا یکی دو ماه دیگه بیاریمش همین جا عملش کنیم. ترنج فقط سر تکان داد. مهتای زد به دست ترنج که دادش را هوا برد: -هی چه خبرنه؟ مهتاب شوکه ایستاد و گفت: -چی شد؟ ترنج تند تند پله ها را بالا رفت و وارد کلاس شد. وسایلش را روی میز پخش و پلا کرد و آستین مانتویش را بالا زد. مهتاب هم که دوان دوان پشت سرش آمده بود با تعجب به حرکات او خیره شد. -چکار می کنی؟ دستم آش و لاشه. بعد نگاهی به پانسمان تازه دستش انداخت. از خون خبری نبود.ترنج استینش را با دقت پائین کشید که که مهتاب پرسید: -چی شده؟ ترنج چادرش را برداشت و درحالی که تا می زد گفت: -هیچی یه تصادف کوچولو. - ای وای.کی؟ -چهارشنبه.داشتم می رفتم خونه. یه موتوری از پیاده رو داشت رد میشد زد بهم. مهتاب هم وسایلش را گذاشت روی میزش و گفت: -عجب بی شعوری بوده. موتوری تو پیاده رو چه غلطی میکرد؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻