🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -من آخرش حال این لیلا کاتب و می گیرم. -باز چی شده؟ -خیلی موی دماغ شده همش احساس می کنم داره منو ارشیا رو می پاد. مهتاب زد به شانه ترنج و گفت: -برو بابا. از کجا ممکنه فهمیده باشه رابطه ای بین شماست. شما که توی دانشگاه عین برج زهر مارین . -نمی دونم ولی خیلی رو اعصابمه همش دارم واسش نقشه می کشم. بعد رو به مهتاب گفت: -خوب بگو ببینم اولین روز کاری چطور بود؟ مهتاب بدون مکث جواب داد: -افتضاح. -چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ مهتاب دستش را نشان داد و بعد هم کل ماجرا را تعریف کرد. ترنج کلی برایش خنید و حرص مهتاب را در آورد. -خوب فردا که دیگه میای؟ -نه. -نهههههههههههههههه!!! -ا ِ چرا داد می زنی؟ خوب فردا شب عروسی آتنا خواهر ارشیاست کلی کار دارم نمی تونم بیام دیگه. مهتاب اخم هایش را توی هم کشید و گفت: -نامرد. ببین من و روزای اول تنها گذاشتی. -مهم اولین روز بود که تو... نگاهی به قیافه گارد گرفته مهتاب انداخت و در حالی که بلند میشد گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻