📝دلنوشته ✨خسته و درمانده از راهی دور، مسافرشده ام تشنه و گمشده. تنها چراغ روشنی که در انتهای ذهنم سوسو می‌زد، راه را برایم روشن کرد و توانستم جسم خسته‌ام را به آرامگاه روح و روان برسانم؛ بهشتی بر روی زمین. ✨کوله بار گناه را روی زمین رها میکنم و از عمق جان نفس می‌کشم. انگار تا این لحظه کسی راه تنفسم را بسته بود!دلهره دارم، از این که مرا داخل بهشت راه ندهند و من مجبور باشم که دوباره سرگردان و ناامید راهی کویر تنهایی و غربت شوم اما من دلم را راهی داخل بهشت می‌کنم و از «صاحبخانه‌ها» مدد می‌خواهم.آهسته حرکت می‌کنم. انگار دیگر کوله بارم سنگین نیست. قدم‌هایم سبک شده‌اند. راه نمی‌روم. پرواز می‌کنم. نفس می‌کشم، عمیق و بلند. انگار که تازه نفس کشیدن را آموخته ام! ✨عطر شبکه های چوبی معراج مرا به خود فرا میخواند. دستانم را از دور باز میکنم تا زودتر به ضریح برسم، رمقم از پاهایم رفته، مینشیم و زل میزنم به آرام گرفتگان سفید پوشی که روح پاکشان در قله عاشقانی پر کشیده است و با خود زمزمه میکنم : " ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده" . https://eitaa.com/piyroo