یکی از شاگـردان شیـخ انصاری (مرتضی انصاری دزفولی معروف به شیخ انصاری از فقیهان بزرگ شیعه در قرن سیزدهم قمری) نقل می کند:
چون از مقدمات علوم و سطـوح فارغ گشته
برای تکمیل تحصیلات به نجف اشـرف رفتم
و به مجلس درس شیخ آمدم، ولی از مطالب
و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم خیلی ناراحت
شدم تا جایی بالأخره به در حــرم به
حضرت
امیر علیهالسلام متوسـل شدم.. که بنده برای
شما آمدم و درس بخوانم وهیچ متوجه نمی
شوم ..
شبی در خواب خدمــت آن حضرت رسیدم
و ایشان"
بسم اللهالرحمن الرحیم" درگوش
من قرائت نمود ..
صبح چون در مجلس درس شیخ حاضر شدم
درس را گویا می فهمیدم و از قبل میدانستم،
کلاس شیخ به اینگونه بود که سوالات بعد از
تمام شدن درس پرسیده میشد یا اگر کــسی
سوالی میپرسید صبر میکرد شیخ جواب دهد
بعد سوال بعدی را مطرح کند ، از همان صبح
در درس از شیخ سوال پرسیدن را آغاز کردم،
بگونهای که دوستان ، تعجبمیکردند و هنوز
شیــــخ در مرحلھ ی جـواب بود و چــون مݩ
میدانستم_ میان کلام شیــخ ســوال بعدی را
مطــرح می کردم و تعجب تمامــی شاگــردان
را متوجه بودم ، این تا چند سـوال و جــواب
ادامه داشت تا اینـکه شیــخ انصاری سکــوت
کرد و مرا به نزد خود فراخواند :
خدمت شیــخ رسیدم وی آهسته در گوش مݩ
فرمود: آن کس که "
بسم الله .." را درگوش تو
خوانـده است تا
"و لا الضالین.." در گوش مݩ
خوانـده، ایــن بگفت و برفـت .. و من ماندم و
احــاطــه ی مابــقــی شاگــردان شیــخ با من ...
http://eitaa.com/pmbshmbmm