قسمت بیست و سه معلم نمونه🌹 🗣عباس هادی 👇👇👇 💫ابراهيم می گفت: اگر قرار است انقلاب پايدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند بايد در مدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كسانی سپرده می شودکه شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند! 💫وقتی می ديد اشخاصی که اصلاً انقلابی نيستند، به عنوان معلم به مدرسه می روند خيلی ناراحت می شد. 💫می گفت: بهترين و زبده ترين نيروهای انقلابی بايد در مدارس و خصوصاً دبيرستان ها باشند! 💫براي همين، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت، با حقوقی کمتر! اما به تنها چيزی که فکر نمی کرد ماديات بود. 💫می گفت: روزی را خدا می رساند. برکت پول مهم است. کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. 💫به هر حال برای تدريس در دو مدرسه مشغول به کار شد. 💫دبير ورزش دبيرستان ابوريحان (منطقه14) و معلم عربی در يکی از مدارس راهنمائی محروم (منطقه 15) تهران. 💫تدريس عربی ابراهيم زياد طولانی نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائی نرفت! حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود! 💫يک روز مدير مدرسه راهنمائی پيش من آمد. 💫با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادرآقای هادی هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! 💫گفتم: مگه چی شده؟! 💫کمی مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول می داد به يکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنير بگيرد آقای هادی نظرش اين بود که اينها بچه های منطقه محروم هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمی فهمد. 💫مدير ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. 💫گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختی، در صورتی که هيچ مشکلی برای نظم مدرسه پيش نيامده بود. 💫بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداری اينجا از اين کارها را بکنی. 💫آقای هادی از پيش ما رفت بقيه ساعت هايش را در مدرسه ديگری پرکرد. 💫حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف می کنند. 💫ايشان در همين مدت كم، برای بسياری از دانش آموزان بی بضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. 💫با ابراهيم صحبت کردم. حرف های مدير مدرسه را به او گفتم. 💫اما فايده ای نداشت. وقتش را جای ديگری پر کرده بود. 💫ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. 💫دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. 💫در آن زمان كه اكثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهميت نمی دادند ابراهيم با ظاهری آراسته كت و شلوار به مدرسه می آمد. 💫چهره زيبا و نورانی، کلامی گيرا و رفتاری صحيح، از او معلمی کامل ساخته بود. 💫در کلاس داری بسيار قوی بود، به موقع می خندید به موقع جذبه داشت. 💫زنگ های تفريح را به حياط مدرسه می آمد. اکثر بچه ها در كنار آقای هادی جمع می شدند. 💫اولين نفر به مدرسه می آمد و آخرين نفر خارج می شد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. 💫در آن زمان که جريانات سياسی فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل رابرای خدمت به انقلاب انتخاب کرد. 💫فراموش نمی كنم، تعدادی از بچه ها تحت تاثير گروه های سياسی قرارگرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد. 💫با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت. 💫آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتی جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود! 💫سال تحصيلی 59-58 آقای هادی به عنوان دبير نمونه انتخاب شد. هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود. 💫اول مهر 1359حكم استخدامی ابراهيم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. 💫درآن سال مشغوليت های ابراهيم بسيار زياد بود تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باستانی و كشتی، مسجد و مداحی در هيئت و حضور در بسياری از برنامه های انقلابی و.. که برای انجام هر كدام از آنها به چند نفر احتیاج است! 🆔 @nahadpnuash