🔰 خود خود عشق !
🖋 غلامرضا تدینی راد
ميخواهم جانم را فدايش کنم، من شرمندهاش هستم و هرچه بگويم براي اثبات عشق به فرشته زندگي ام کم است.
با جواني که گوشي تلفن همراهش را قاپيده بود صحبت ميکرد.
دست روي شانه او گذاشت و گفت: مرد باش و مردانه زندگي کن.
مرد ميانسال خوش صحبت بود و با لهجه محلي قشنگي حرف مي زد .
همسرش کمي آن سو تر در راهروي کلانتري روي صندلي نشسته بود.
از مردميان سال پرسيديم: به متهم، در گوشي چه مي گفتي؟
لبخندي زد و جواب داد: پرسيدم ازدواج کردهاي ،او هم گفت دوران عقدشان را سپري ميکند .
مرد ميان سال افزود: من از او خواهش کردم به احترام همسرش هم که شده دست از دزدي بردارد و دنبال لقمه اي نان حلال براي برکت زندگي اش برود.
آهي کشيد و گفت: به او ( متهم سرقت) گفتم: عاشق همسرت باش که اگرعاشق باشي دنبال کار خلاف نميروي.
مرد ميان سال دستي به موهاي خوش حالت جو گندمي اش کشيد و خواست تجربه اي ا زندگي خودش هم بگويد.
موضوع داشت جالب مي شد؛ گفت : چند سال قبل همسرم بيمارشد. مشکوک به سرطان بود.
بچه ها کوچک بودند و دغدغه زيادي براي بيماري همسرم داشتم .
از طرفي در همان اوضاع و احوال دل به زني دادم که فکر ميکردم ميتواند بعد ازمرگ همسرم جايش را بگيرد.
اين يعني بي معرفتي و ديگرهيچ.
مدتي گذشت. با پي گيريهاي درماني خوشبختانه حال همسرم روبه بهبود گذاشت و فهميديم تشخيص اوليه بيماري درست نبوده است.
اين ماجرا به خير گذشت وهمسرم خيلي زود با ورزش و خوراک مناسب بهبود يافت.
يکي از اقوام همسرم نمي دانم از کجا موضوع دلبستگي من به زني ديگر را فهميده بود ؛ او ماجرا را لو داد و گفت چه دسته گلي به آب داده ام.
شريک زندگي ام ناراحت شد. يکي دوروز هم خانه مادرش رفت. اما برگشت و حتي به رويم نياورد چه اشتباهي کرده ام.
تنها عذابي که با رفتارش به من مي داد اين بود تا مدتي به چشمهايم نگاه نميکرد.
دلم داشت مي ترکيد .
واقعا مادر بزرگم راست مي گفت مردها دل ندارند. من به ارتباط با آن زن که آن موقع در حد سلام و احوالپرسي تلفني و ارسال پيامک بود ، خاتمه دادم .
دراين باره صادقانه با همسرم حرف زدم و معذرت خواهي کردم. اگرچه در تمام اين سالها شرمندهاش بوده ام.
اوضاع زندگي ما کم کم به روال عادي برگشت. بچه ها را سر و سامان داديم. من ماندم و فرشته زندگي ام.
اين اواخر هر موقع مي نشستيم و ميخواستيم حرفي بزنيم سر شوخي را باز ميکردوميگفت :من هنوز زنده بودم تو براي خودت برنامهريزي کرده بودي و... .
اين موضوع سوژه خنده مان شده ب ؛ اگرچه واقعاً شرمندهاش هستم.
بگذريم، حدود دوازده سيزده سال از اين ماجرا مي گذرد و من دچاربيماري شده ام. حالم زياد خوب نيست. البته سعي کرده ام روحيه ام را حفظ کنم.
کادر درماني ميگويند: چون بدنت ضعيف شده بايد بيشتر مراقب باشم.
همسرم از روزي که متوجه بيماري ام شده مثل پروانه دورم می گردد . شبها تا دير وقت بالاي سرم بيدار است و برايم دعا ميخواند.
بچهها مشغول زندگي خودشان هستند.گاهي از ما سر ميزنند و اين من و همسرم هستيم که براي هم ماندهايم و به درد هم ميخوريم.
مرد ميان سال نفس عميقي کشيد و افزود: به اين جوان موتور سوارکه قد و قامت خوب و زور بازو دارد گفتم هر وقت خواستي کار خلافي کني چهره همسرت را در ذهنت مرور کن.
گفتم :به خاطر او و شأن و احترام خودت به بيراهه نرو.
گفتم : مرد بايد غرور و احترام خودش را نگه دارد و اگر روزي اين احترام خرد شود زندگي برايش سخت خواهد شد.
مرد ميان سال لبخندي زد و گفت : ما براي وپي گيري درمان از شهرستان آمده ايم.
من رضايت دادم ؛ متهم هم ميگفت اولين بارش است سرقت ميکند.
اميدوارم نصيحت پدرانه من که حرمت نان حلال ، احترام به خودش و عشق به همسرش است هميشه يادش بماند چون عمر ما زود ميگذرد و گاهي شايد فرصت جبران اشتباه نباشد.
💠
@policekhorasan_razavi