🔰من و حرم ! 🖋غلامرضا تدینی راد 🔷شب بود ، بچه برادرم دستم را گرفت و گفت عموجان بايد با ما بيايي و من با رودربايستي راهي شدم ... . 🔻عاشق دختري شدم. چه قدر براي رسيدن به او پافشاري کردم. پدر و مادرم راضي نبودند. وقتي خانواده دختر مورد علاقه ام را ديدند  قبول کردند و اين ازدواج سر گرفت.فکر مي کردم ديگر هيچ آرزويي به دلم نمي ماند. اما امروز حسرت  لحظه به لحظه آن روزهاي گذشته ، برايم آرزو شده است. ناگفته نماند سر غرور و لج بازي با خانواده ام مشکل داشتم. به پدرم اجازه نمي دادم يک کلمه حرف بزند و هميشه گفته هايش را به سخره مي گرفتم. اين رفتار غلط من بعد از ازدواجم هم ادامه داشت. با پدر پيرم دعواي مفصلي کردم و ديگر خانه شان نمي رفتم. همسرم از اين بابت خيلي ناراحت بود. مي گفت توحق نداري احترام بزرگترها را زير پا بگذاري و ... . با آن که خيلي دوستش داشتم جواب سر بالا مي دادم. کم کم اختلاف ما شروع شد. تندخويي هايم را بر نمي تابيد. خانواده اش پا پيش گذاشتند و مي خواستند مشکلي به وجود نيايد.من عادت داشتم به ديگران توهين کنم ؛ احترام پدر و مادر همسرم را هم زير پا گذاشتم. رفتم معذرت خواهي کردم . اما اين کار دوباره تکرارشد. کارمان در دوران عقد به طلاق انجاميد. با اين وضعيت  ازچشم خانواده ام نيز افتاده بودم. اولين لول کاغذ پيچ را رفيق ناباب دستم داد و به همين راحتي  سر بساط ترياک نشستم. تازه قرار بود همراه رفيق ناباب دزدي برويم و به باوري غلط پول بي زحمت در بياوريم. وقتي فهميدم همسرم ازدواج کرده دنيا روي سرم خراب شد. با همان اوضاع و احوال ، مرگ پدرم ، کمرم را شکست.   باورتان نمي شود از خودم بدم آمده بود. خسته و کلافه دنبال راهي براي نجات مي گشتم. تازه به خودم آمده بودم چقدر اشتباه کرده ام. به خانه برگشتم. خدا مي داند مادرم چقدر خوشحال بود. يک شب مي خواستند حرم بروند.بچه برادرم اصرار کرد همراه شان بروم. مدت ها بود حرم نرفته بودم. تا جلوي بست ورودي حرم دو دل بودم بروم يا نه. 🔻وارد صحن حرم شديم. پاهايم مي لرزيدند. کاروان پياده اي آمده بودند. يکي روضه ي سوزناکي مي خواند و بقيه سينه مي زدند. نگاهم به گنبد طلايي آقا خيره شد.ديگر هيچ صدايي نمي شنيدم. صداي دلم بود و نواي دلتنگي و اشک که آقا، کمکم کن، آقا مرا ببخش چند سالي است پا به حرم نگذاشته ام ، آقا... ! 🔻همان جا و همان لحظه با خودم عهد کردم بشکنم و خودم را دوباره بسازم. هرهفته نذر زيارت دارم و با پاي پياده حرم مي آيم. با کمک درمانگر اعتياد خودم را پاک کردم و با همراهي مشاور فهميدم بايد چه طور زندگي کنم. 🔻افسوس خيلي زود پدرم را ازدست دادم. هر موقع سر مزارش مي روم با اشک و ناله به خاطر بدي هايي که به او کردم غذرخواهي مي کنم. 🔻مي دانيد حرم امام رضا (ع) قرارگاه من و دلم است. همان جايي که با آن حال و روز آشفته، دلم شکست ، توکل کردم و از او خواستم و دست خالي از اين خانه برنگشتم. 🔻مي خواهم حرف ته دلم را بگويم. نذر زيارت حرم امام رضا (ع) کنيد. اگر نمي توانيد مسافتي کوتاه را پياده بياييد. من روزهاي اول چشم هايم را مي بستم ، دست مادرم را مي گرفتم و  پياده حرم مي رفتم. وقتي مي رسيديم چشم هايم را باز مي کردم تا با برق نور گنبد طلا ، چشم دلم روشن شود. به خدا هر که ، هر چه از آقا بخواهد به خير و صلاحش باشد جواب مي گيرد. 🔺پدرم با آن که عمر چنداني نداشت روزهاي آخرافتاده شده بود. کاش زنده بود و او را روي پشتم ، کول مي کردم و پاي پياده حرم مي بردم تا ثابت کنم بابا ، من همان پسر خوبي شده ام که تو دلت مي خواست.         به پيشنهاد مادرم مي خواهم ازدواج کنم. براي همين از مشاور کمک خواستم. 💠 @policekhorasan_razavi