⭕️ روزنه 💠 شونه رو برداشت تا جلوی آیینه پیچ و تاب موهاش رو باز کنه، دستاش می‌لرزید، طاقت این زندگی لعنتی رو نداشت و حالا همه چیز براش یه صفحه تار بود. 💠 قدیما شنیده بود که بعضیا زندگی‌شون دوبُعدیه و همه چیز براشون طول و عرضه و مثل یه خطه، اما باورش نمی‌شد تا اینکه حالا خودش داره زندگی پرپیچ و تاب رو مثل موهاش که گره خورده می‌بینه. 💠 شونه رو برداشت تا گره‌ها رو باز کنه، اولش درد داشت، شونه رو که از بالا به پایین می‌کشید تا این خط رو صاف کنه، باید با تمرکز این کارو می‌کرد و اون دردای اولی رد می‌شد و گرنه صاف نمی‌موند. 💠 بهم می‌گفت نمی‌کشم، بهش گفتم چی رو. نگام کرد و زیر لب یه چی گفت، شنیدم اما دوست نداشت که حرفش به گوشم بخوره از یه طرف دیگه مغزش جا برای حرف جدید نداشت. 💠 دستش که می‌لرزید، قلبت می‌ریخت، ته حرفش به من بود که از تو دل سیاهیا دنبال نقطه سفید نگرد، اما من ساحر بودم، ماهی رو وسط اقیانوس نگه می‌داشتم یا شبو از توی دل شب‌زده‌ها دور می‌کنم. 💠 روزنه چیزی بود که توش امید داشت، یه امید قوی تو وجودش بودا ولی از امید بدش می‌اومد. فردا رو نمی‌شناخت‌، صداها ساکتش می‌کرد و دیگه قلبش تو سینه‌ش جا نمی‌شد، درد داشت! 📌 @ponezs