💔 ۱۴🍃 نویسنده: ‌باقری☺ تشخیص صدای مردونه ای که اسمم رو صدا زد سخت نبود! برگشتم سمتش! سمت چپ در خروجی مسجد ایستاده بود.. زیر نور شدیدا داغ افتاب.. عینک دودی که زده بود از روی چشمش برداشت و گفت؛ سلام، عذر خواهی منو قبول کنید ولی باید خودم شخصا هم درخواستمو بهتون میگفتم و جواب نه رو ازتون بشنوم تا دلم آروم بگیره.. سها خانوم؟؟؟ از وقتی عینکش رو برداشت، نگاهم رو دوخته بودم به زمین و زل زده بودم به کفشای کالج سورمه ای رنگش! +نظرم همونه که داداشم گفته بهتون! -میتونم بپرسم چرا؟؟ اخمام توهم کشیده شد، دیگه داشتم دیر میکردم و صورت خوشی نداشت اگه کسی مارو میدید! -خیر! خدانگهدار پا پس کشیدم که برم گوشه ی چادرمو گرفت.. انگاری دست پاچه شد که اینکارو بی اختیار انجام داد، نگاهمو که انداختم بهش فورا دستشو کشید و مشت کرد کنارش .. +عذرمیخوام دست نفهمیدم چیشد! جوابشو ندادم پشت کردم بهش و رفتم سمت مخالفش.. +فقط سها خانوم، من هستم :) قرار نیست آدم صدبار عاشق بشه که! جوابی نداشتم که بدم.. قدم زنان رفتم به سمت خونه! بین راه همش به حرف حسام فکر میکردم! "قرار نیست ادم صدبار عاشق بشه که" یعنی من؟! یعنی نمیتونستم دیگه؟! چرا این روزا انقدر درمونده بودم! یعنی آدمای عاشق شبیه حسام میشدن؟؟ دیگه به کسی فکر نمیکردن؟! یعنی منم؟؟؟ رسیدم خونه بی سر و صدا درو باز کردم رفتم داخل.. صدای قاشق چنگال میگفت بقیه دارن ناهار میخورن، چادر نمازمو گذاشتم و رفتم سمت آشپز خونه که صدای علی روشنیدم: +بذارید سها خودش تصمیم بگیره ،درسته منم حسامو قبول کردم اون بهترینه روستاست ولی خب قرار نیست سها نظرش مثبت باشه که.. دورت بگردم داداشی! -باشه بابا ما که عجله ای نداریم فقط ادم دلش نمیاد پسر به این خوبیو رد کنه! با ورودم به اشپزخونه همه ساکت شدن و انگاری پرونده ی حسام همون روز تموم شد تا... ــــــــــــــــــــــــــــــــــ بیقراریم برای رفتن به دانشگاه تموم شد و بلاخره موقع انتخاب واحدم رسید! همش دعا میکردم این ترم هم با استاد صادقی کلاس داشته باشم! وقتی برای آخرین دو واحدیم اسم استاد رو دیدم از خوشحالی جیغ کوتاهی زدم! خوب بود که حداقل دوساعت در هفته رو میتونستم بدون بهونه ... وای خدا.. گاهی عذاب وجدان میگرفتم و گاهی اونقدر به افکارم بال و پر میدادم که باورم میشد عاشق شدم یه حتی علاقه ای وجود داره! اما وقتی به واقعیت برمیگشتم فقط یه دلِ بی حوصله نصیبم بود! نمیدونم آخر قصه م چی بود ولی ای کاش "عشقه یه طرفه" قسمتم نباشه.. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ نویسنده : سیمین باقری @Pooyagirls