|°یه تیکه کتاب📚 🌸 🌷یک‌دفعه در خود فرو رفت انگار می‌خواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت: «مامان، من یه آرزویی دارم... دعا می‌کنین برآورده بشه؟» 🌷التماس دعایش، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود. خندان پرسیدم: «دختر من چه آرزویی داره؟» از پنجرۀ آشپزخانه، بیرون را نگاه کرد. 🌷«مامان، دعا کنین بشم جراح قلب و خدا یه مطبی بهم بده که پنجره‌ش رو به کعبه باز بشه...» ♡ شَهٰادَٺْ رویٰاے ناتَمومہٖ♡ باز پنجشنبه و 🌹 ━━💠🍃🌺🍃💠━━ 🆔 https://eitaa.com/pooyesh_hojaji