دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
آمد به بزم و، دید من تیره روز را ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجهاش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
۲۱۰۰_شاطر عباس صبوحی
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است...
+اولین باره اسم این شاعرو میشنوم و شعراشون>>>