~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
بسیارکلنجآررفت.. اول با مرغابی ها بعد با میخِ در هرکدام میپرسیدندچرا؟!.. آرام درگوشی میگفت:دلتنگ فاطمه ام🖤💔