به نام الله ای مدنی برقع و مکی نقاب سایه نشین چند بود آفتاب منتظرانرا به لب آمد نفس ای ز تو فریاد به فریادرس ملک برآرای و جهان تازه کن هردو جهانرا پر از آوازه کن سکه تو زن تا امرا کم زنند خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند باز کش این مسند از آسودگان غسل ده این منبر از آلودگان خانه غولند بپردازشان در غله دان عدم اندازشان ما همه جسمیم بیا جان تو باش ما همه موریم سلیمان تو باش از طرفی رخنه دین میکنند وز دگر اطراف کمین میکنند شحنه توئی قافله تنها چراست قلب تو داری علم آنجا چراست گر نظر از راه عنایت کنی جمله مهمات کفایت کنی از تو یکی پرده برانداختن وز دو جهان خرقه درانداختن