🍃معنای عشق خدا را شکر که دوستت دارم. من تو را دوست دارم. وقتی به «من» فکر می‌کنم و کوچکی‌اش و وقتی به «تو» می‌اندیشم و بزرگی‌اش و وقتی «دوستی» را در نظر می‌آورم و عظمتش را باور این جمله که «من تو را دوست دارم» خیلی سخت می‌شود ولی وقتی به دلم نگاه می‌کنم می‌بینم واقعاً تو را دوست دارم به خودم که نمی‌توانم دروغ بگویم. من تو را دوست دارم. دوستی تو، آن گنج عرشیِ خداست و من، آن فقیر ناداری که این گنج را دارد. وقتی به فقیری که هیچ چیز ندارد گنجی این چنین می‌رسد چگونه باید شکر خدای را به جای آورد؟ خدا را شکر که دوستت دارم و خدا را شکر که می‌توانم گمان کنم که تو دوستم داری. من، تو و محبّتی که از من در دل توست!! چه کار باید کرد در برابر این نعمت عظمی؟ باز هم خیال، خیال با تو بودن خیالی که جان می‌دهد و زندگی می‌بخشد: دوست دارم از تو جمله‌ای بشنوم. ناز می‌کنی و نمی‌گویی؟ نمی‌دانم. خیال می‌کنی ظرفم کوچک است و نمی‌گویی؟ شاید. می‌خواهی بیشتر زنده بمانم و نمی‌گویی؟ به گمانم. هر چه هست، من صبور نیستم آقا! می‌خواهم آن جمله را زودتر بشنوم از تو. هر بار که می‌بینمت از شیوۀ لبخندت، از طرز نگاهت از دست دادنت و در آغوش کشیدنت می‌فهمم که روزی این جمله را به من خواهی گفت. باز هم توفیق، یارم شده و مرا خوانده‌ای به نزد خویش. شیوۀ لبخندت تفاوت داشت؛ امّا حالا متفاوت‌تر لبخند می‌زنی طرز نگاهت حرف می‌زد با من؛ ولی حالا صدایش بلندتر شده دست دادنت هم فرق داشت؛ امّا حالا با همیشه فرق می‌کند تو یک طور خاصّی مرا در آغوش می‌کشیدی ولی چرا این بار جور دیگری در آغوشم کشیده‌ای. احساس می‌کنم آسمان و زمین دارند نگاهم می‌کنند حتّی پرنده‌ها روی درخت‌ها بی‌حرکت نشسته‌اند و به تو چشم دوخته‌اند. زیر آسمانیم. باران گرفته. تو هنوز مرا در آغوش گرفته‌ای. می‌خواهی سخنی بگویی این را از صدای نفست می‌فهمم. لب باز می‌کنی این را از تند شدن تپش قلبم می‌فهمم. آخرش گفتی جمله‌ای را که منتظرش بودم دیگر چیزی نمی‌شنوم. فقط همین جملۀ تو در گوشم پشت هم تکرار می‌شود: دوستت دارم. شبت بخیر معنای عشق! @basijezadi