فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی عیدقلی با زنش بادوم سر سفره نشسته بودند. بادوم قاشقی از آش داغ به دهان برد و از بس گرم بود اشک در چشمش پر شد. عیدقلی سبب گریه‌اش را پرسید . بادوم گفت: یادم آمد که مرحومه مادرم این آش را خیلی دوست می‌داشت. گریه بر من مسلط شد. عیدقلی شروع به خوردن کرد. اتفاقاً چون داغ بود چشم او هم اشک آلود شد. این مرتبه بادوم پرسید: تو چرا گریه کردی؟ عیدقلی گفت: من هم به یاد مرحومه مادرت افتادم که مثل تو دختر کلکی را بلای جان من کرد! این لطیفه را برای دوستان عزیزت بفرست!! طراحی و پویانمایی اختصاصی کانال «پویالطیف» «پویالطیف» 🌹لذت هنر ظریف 🌸 با ما همراه شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2216689666Cdb0d048b40