🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 پیش روی کردم ابتدا به سمت اردشیر رفتم که بلافاصله بلند شد و گونه ام را بوسید: --خوش اومدی عشقم تولدت مبارک هزار ساله شی. تولدم بود. هشتم مهرماه بیست و هفتمین تولد عمرم -مرسی عزیزم خوبی؟ --تولدته میشه خوب نباشم؟ غزل غرولندکنان گفت: ----با ما نمیخواد روبوسی کنی برو لباس بپوش بیا پایین که امروز دور هم جشن داریم خنده ام گرفت: -میرم حالا لازم نیست سرم غر بزنی. چپ چپ نگاهم کرد: ----خودت غر میزنی فرح خانم که در حال تعارف زدن جامهای بستنی بود لبخندی به رویم پاشید: -+تولدت مبارک عزیزم. ان شاء الله جشن صدوبیست سالگیت. جواب لبخند وسیعش را با لبخند جمع وجورم دادم: -ممنونم فرح خانم هلنا هیجان زده گفت: +++آجی برو دیگه دستانم را به نشانه ی تسلیم شدن بالا بردم: -رفتم رفتم! خنده ام را قورت دادم در حالی که پلکان را برای رسیدن به طبقه دوم طی میکردم مقنعه ام را از سرم در آوردم صبح دوش گرفته بودم. فقط نیاز بود که لباس بپوشم و شاید یک کمی هم آرایش کنم. روبه روی کمد لباسهایم ایستادم پیراهن قرمز وبلندی را انتخاب کردم قوارهاش تا کمربندی مشکی دور کمرش بسته میشد پیراهن را پوشیدم روبه روی آینه قرار گرفتم موهای انبوهم را گوجه ای بستم رژلبی قرمز به لبانم مالیدم قطره اشکی روی گونه ام غلتید تولدم بود و اما علیرضا نبود اشکم را پاک کردم. من باید قوی میماندم. باید علیرضا را فراموش میکردم لبخندی به لبانم هدیه دادم نشستم و کفشهای پاشنه بلند مشکی ام را پا زدم ایستادم نقاب شادی را روی صورتم نشاندم داشتم از پله ها پایین میرفتم که صدای آهنگی که در حال پخشبود به گوشهایم رسید *دست دل من رو شده انگاری که جادو شده زده به سرم تو رو ببرم هرجا دلت خواست حال دلمو بد نکن دست دلمو رد نکن* هم زمان که خرامان به سمت غزل و هلنا قدم برمیداشتم، شروع کردم به دست زدن و قردادن *خودت میدونی اگه بمونی بهشت همین جاست تو اومدی همه دور شدن انگاری چشام کور شدن هرجا میشینم تو رو میبینم یکی یه دونه م من همینو میخوام ازت کنار خودم باش فقط ماه شب تارمی داروندارم با توخوبم* هلنا میان تولد تولدت مبارک گفتن هایش دست زد و غزل سوت کشید. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba