🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 حرفش را قبول داشتم، پیمان بزرگ شده ی اروپا و از اینرو آدم رُک و بی تعارفی بود. کم پیش می آمد که رودربایستی سرش شود. دقیقاً به همین دلیل بود بدون این که به من حرفی بزند آن فیلم را به بردیا نشان داد تا سربه سرش بگذارد و دقیقاً به همین دلیل بود که حرفش را جدی گرفتم با این حال از روی کنجکاوی و ذهنیت قبلی ام بود که پرسیدم: -خب چیزی شده مگه؟ خودش حرفی بهت زده؟ چه میدونم؛ مثلاً توو عصبانیت چیزی لو داده؟ ++نه، چیزی نشده؛ چیزی هم نگفته. -پس؟ ++از رو کاراش میشه فهمید به نظرم -از رو کاراش؟ ++آره از رو حرفاش جوری که درباره‌ت حرف میزنه؛ جوری که روت حساسه، بهت ایمان داره جوری که نگات میکنه، من شک داشتم؛ نمی خواستم حرف بیخود بزنم؛ ولی دیگه دیشب مطمئن شدم که دوست داره! چنان ذوق زده شدم که لبم را چند ثانیه‌ای توی دهان کشیدم -منم دوسش دارم پیمان! خیلی هم دوسش دارم! کوتاه و معنادار خندید ++آره میدونم میدونم در واقع با وجود اون فیلمی که برام فرستادی طور دیگه ای نمیتونم فکر کنم خط ونشون کشیدی که حالیم شه تِیکِنی؛ بهتره حواس مو جمع کنم! -حالا دیگه به روم نیار همان طور که من میخواستم، بحث را تغییر داد: ++یه امروزو بتونی بگذرونی، به هم میرسین! این را که گفت، ذوقم پَر کشید و غصه دار شدم. یادم آمد که امروز بردیا به خانه برمیگشت و من باید او را می دیدم. باید او را میدیدم؛ با او تنها میشدم و راه گریزی هم نداشتم. اما چگونه میخواستم از پس ملاقات با اوی عصبی که به گفته ی پیمان دیوانه شده بود، بر بیایم؟ بر می آمدم بی شک از پسش بر می آمدم. خودم این بازی را شروع کرده بودم؛ خودم هم تمامش میکردم. کافی بود کمی عشوه بیایم؛ کمی ناز بریزم و حتی مظلوم نمایی کنم؛ آن وقت امکان نداشت که رام من نشود. بعد از آن بوسه بعید بود در مقابل من الم شنگه به راه بیندازد و بترساندم. بالاخره من یک فرقهایی با پیمان داشتم دیگر؛ نداشتم؟ داشتم؛ قطعاً داشتم. او طاقت قهر کردن و دلخور شدن من را هرگز نداشت؛ مطمئن بودم. •✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓ فقط تا پایان این هفته با 50٪ تخفیف میتوانید تهیه کنید [بخاطر قوانین ایتا رمان با حذفیات و تغیرات داخل کانال گذاشته میشه] @hosseinzade_s •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba