12.59M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
ساعت ۱۷:۴۳ در حال بازگشت به شهرکرد از مراسم تشییع صدای ضبط بلند است؛ سرم را به شیشه ماشین تکیه داده ام، باورش سخت است با خودم مرور می کنم می شود همه اش یک خواب باشد و وقتی به خانه برگشتم و تلویزیون را روشن کردم، اخبار، تصویری از سفر آقای رئیسی به یکی از کشورهای منطقه یا یکی از استان های مرزی را نشان دهد. یا شاید تصویری از امیرعبداللهیان و مواضع کشور در مورد محور مقاومت را روایت کند. سرم را از شیشه ماشین بر میدارم با خودم می گویم اجر و ثواب زحمت هایش را از خدا گرفت. ضبط ماشین دوباره تکرار میکند ((به عالم گر تهی دستی، به دربار رضا رو کن.. کز این در، هیچکس با دست خالی برنمی گردد)) چند ساعت نشستن روی صندلی ماشین حسابی خسته و کلافه ام کرده، کمی جا به جا می شوم تا احساس خستگی کمتری کنم. یاد حرف آقا می افتم ((رئیسی عزیز خستگی نمی شناخت..)) خجالت می کشم از این خستگی بچه گانه هر آنچه از آقای رئیسی در ذهن دارم جلوی چشمم رژه می رود، از آستان قدس تا انتخابات ۹۶ تا ریاست دستگاه قضا تا ریاست جمهوری همه و همه تا لحظه شهادت از جلوی چشمم رد شد. از خودم خجالت می کشم از عمری که تا این لحظه گذشته، از لطفی که اهل بیت در حق ایشان کردند و از برات شهادتی که از امام رضا گرفت. با حسرت از امام رضا می پرسم چرا من از قافله جامانده ام؟ چرا لطفت شامل حال من نمی شود؟ ضبط ماشین به صدا در می آید؛ (مُیَسَّر گر نشد لطفش، برو خود را ملامت کن، که کم لطفی ز اولاد علی باور نمی گردد..) @puriaraisi