بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 🔖 سرابی برای زنان ✍️ نسا خلیلی [۱]. بیایید از اول اول باهم سرنوشتِ این زن را همگام با تاریخ بخوانیم. از فلسفه یونان باستان شروع کنیم. جناب سقراط می‌فرمایند که «زن بزرگترین منشأ انحطاط بشریت است.» به به. جناب فیثاغورث اما نظر دیگری دارند و معتقدند که «اصلی خوب وجود دارد که نظم، نور و مرد را آفریده است و اصلی بد که آشوب، تیرگی و زن را آفریده است.» جناب ارسطو هم در افاضاتی گهربار فرمودند که «طبیعت آنجا که از آفریدن مرد ناتوان است، زن را می‌آفریند.» و زنان حاصل خطای طبیعت هستند، اما جناب ارسطو گویا لحظه‌ای درنگ نکردند که اگر طبیعت توصیفی ایشان کامل بود از خود ایشان خبری نبود؛ چرا که مادری برای ایشان در کار نبود. با همین دست فرمان بود که در سال ۵۶۸ میلادی، در کشور مدعی آزادی‌خواهی و آزادی‌طلبی یعنی فرانسه کنونی، کنفرانسی برگزار شد با این موضوع که «آیا زن انسان است یا خیر!» البته می‌دانیم که بنا بر نظریه ساختارگرایانه، مفاهیم در هر فرهنگی معنای خود را دارند. آزادی در فرانسه فعلی را می‌توان چیزی جز، بی‌قیدی، هوس‌بازی و انکار قانون‌های شریعت دانست؟ خوشحالم که با جواب خیر خود، با من هم‌نظر هستید. [۲]. دوباره به افت و خیز‌های زنِ دلخورِ غربی برگردیم. روزگار با هر فراز و نشیبی گذشت تا به آغاز قرن یازدهم رسید؛ جایی که فئودالیسم در سراسر اروپا مستقر شد و جامعه به دو طبقه رعیت و اربابان تقسیم شد. زنان نیز از این تقسیم‌بندی مستثنی نبودند. مرد رعیت که اعتباری نداشت، چه رسد به زن رعیت با آن پیشینه فکری مستقر در غرب؛ اما هنوز زنان فئودال بر قصر و زمین‌های خود نظارت داشتند، زنان اشراف در نبود همسر به اداره زمین‌ها مشغول بودند و مدیره‌های دیرها، شوالیه‌های خود را به جنگ می‌فرستادند و بر انتخاب پادشاه نظارت داشتند، ولی در پایان این قرن، جناب پاپ گرگور تصمیم گرفتند که دیرها را تعطیل و آموزش را هم برای زنان لغو کنند. در اواخر قرن دوزادهم، طایفه اصناف، قدرت یافتند و از آنجا که زندگی خرج دارد، فرصت پیشه‌وری را از زنان گرفتند. با افول فئودالیسم، موقعیت زنان فئودال و اشراف نیز مانند رعیت شد. روز به روز بدتر از دیروز، در قرن سیزدهم، آموزش برای همه زنان تنها محدود به خانه شد و نهایتا در قرن چهاردهم، در دوره‌ای که موضوع «قدرت مردم جای قدرت کلیسا» مطرح شد، زن جزو مردم نبود و حق رای از او ستانده شد. عجب سرنوشتی دارد این زنِ غربی. [۳]. شاید فکر می‌کنید با رنسانس وضع بهتر شد، نه هنوز در به همان پاشنه می‌چرخید، مصادف با قرن شانزدهم در انگلیس، حتی حرف‌زدن زنان به نام پُر حرفی در مکان عمومی ممنوع شد و به شوهران دستور داده شد، زن خود را در خانه نگه‌دارند. به همین راحتی، حق حرف زدن نیز گرفته شد! چرا که رنسانس بازگشتی به فرهنگ باستان بود؛ در ابتدا عرض شد که سقراط و ارسطو ... چگونه می‌اندیشیدند. اما از آنجا که هر شبی بالاخره طلوعی دارد؛ در قرن هجدهم، اولین بارقه‌های امید برای به‌دست‌آوردن شان اجتماعی بربادرفته زنِ غربی را کارخانه‌داران فراهم کردند؛ هر چند از این کار چنین هدفی نداشتند ولی بالاخره شد آنچه که نباید می‌شد. انقلاب صنعتی، به نیروی کار ارزان قیمت و سربه‌زیر به جای مردان نیاز بیشتری داشت. بدینسان، شان کارگری به زنان اعطا شد و آنان توانستند در اقتصاد تولیدی و عرصۀ عمومی که مختص مردان بود، راه یابند. [۴]. مدرنیته با بی احترامی تمام، بر سنت‌گرایی رنسانس خط بطلان کشید و فریاد زد فقط عقل. حال سوال این است که زن عاقل است؟ ژان ژاک روسو که به آزادی‌خواهی افراد شهره و از سردمداران تفکر لیبرالی است؛ در کتاب خود فرد را مساوی با مرد می‌داند و آورده است که «منشا حقوق طبیعی برای انسان خردمندی اوست و چون در خردورزی زن تردید است، نمی‌توان او را واجد این حقوق دانست». در باور مدرنیته، عقل با آموزش، روش تفکر و اندیشیدن را می‌آموزد و بدون آموزش، خرد آدمی از استقلال بی‌بهره است پس آموزش حیاتی است. اما جالب است همین جناب روسو در کتاب امیل آورده است که «زن فقط برای مرد وجود دارد؛ یعنی برای این خلق شده که مورد پسند او واقع شود... درنتیجه آموزش زنان باید برای رضایت مردان طراحی شود تا آن‌ها بتوانند عشق و احترام مردان را به دست آورند.» این افکارِ سردمداران غربی در همین سیصدسال پیش است؛ خیلی دور نیست. @qalamevazin