شعر چهل و چهار ضربت ای پدر جان! داغ مادر بس نبود از آنِ ما؟ بعدِ تو ای نازنین ، شادی روَد از خانه ها خون بگرییم و بنالیم از فراقت ای ولی در وداعت سوخت هم دل هم جگر ها ؛یا علی تو برفتی و فقط این ذوالفقارت مانده است من بگیرم ذوالفقارت را به آسانی به دست بوی خونت می‌خورد بر این مشامم ای پدر رفت روحم، سوخت جانم، اسم من رفته هدر کودکت کاری ز دستش بر نیامد وایِ من گشته ام شرمنده چون من خسته ام از جان و تن تو گذشتی و همی این زینبت تنها بشد شادی از چشم یتیمان رفت و صد غوغا بشد دوستدار تو بمانم از ازل من؛ تا ابد کی گذارم پانهد بر تربتت مردان بد فاطمه ذوالفقاری (افرا) 🔷️قزوین سلام 🔷️ @qazvinsalam ┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄