سلام علیکم
دو داستانک که بنده برای شهادت سید ابراهیم رئیسی عزیز نوشته بودم:
#سیدجواد_امامی_میبدی
#منفی_بینهایت:
پریدم پشت تریبون و ژست سخنرانی بی نقصی گرفتم. چند تکه حماسی شعر و شعار بلغور کردم. غول برره، گوشی به گوش، از پشت صحنه دوید بیرون. ضایع بود جا بزنم. والسلام علیکمی پراندم و جستم پایین. پاپی نشد و دنده عقب تریلی واری گرفت و رفت.
چند لحظه ای گذشت و آقای رئیس جمهور آمد.ته سوله موقت، مستقر بودم که مثلا کسی از در پشتی نپرد داخل و بد و بیراهی نگوید. غافل از این که خودم با اتفاقات دیشب تا حالا، بمب بدو بیراه بودم. تا صبح سگ لرز زده بودم توی کانکس و سر پست. آن آخر، کل زمان سخنرانی آقای رئیسی را یک لنگ پا ایستاده بودم. وسط سخنرانی یک سلفی گرفتم که سید روی شانه راستم جا خوش کرده. از فاصله بیست متری.
**
یک هفته از آن شب داغ می گذرد و من دارم هاردهایم را شخم می زنم؛برای پیدا کردن تک عکسم با او؛ از فاصله ی منفی بینهایت!