خاطره حسین فتاحیان ❤️ از زبان همرزم همراه شهید بزرگوار🌱 یادم میاد وقتی حرکت کردیم به طرف دشمن عملیات ساعت 2:15شروع می شد .عملیات شروع شد .حدود نیم ساعتی از عملیات گذشت من بیسم چی گردان بودم ..با گردان بغلی که مرحوم محمد علی مروتی بیسم چی ان بود مکالمه کردم قرار شد عملیات یکربع عقب تر انجام شود یعنی ساعت 2:30رمز عملیات یا زهرا (س)بود رمز عملیات گفته شد رزمندگان عملیات شروع کردند .اتش سنگین بود همه در گیر بودند .چند لحظه ای عملیات نگذشته بود که از پایین ارتفاعات به طرف ما شلیک شد تعدادی زخمی شدند. من نزدیک حسین فتاحیان بودم چند تیر بطرف ما امد. یهو دیدم حسین پشت سر من افتاد رو زمین رفتم بالای سرش. زخمی شده بود دو تا تیر خورده بود به پهلویش .اخ وناله می کرد ومی گفت شکمم می سوزه .کاری نمی تونستم بکم یکی حوله داشتم بستم به کمرش تا جلوی خون ریزیش بگیرم .خونریزی داخلی داشت هنگام بستن زخمش دستم رفت داخل پهلوش سوراخ بزرگی ایجاد شده بود ناله می کرد واز درد به خود می پیچید .دست وپایم را گم کرده بودم می خواستم نجاتش بدهم ولی نمی شد .از من تقاضای اب کرد اب نداشتم منطقه برف گیر بود مشتی برف برداشتم گلوله کردم گذاشتم روی دهانش گفت خوبه ولی هنوز تشنه بود می گفت مهدی..شکمم می سوزه ..چند دقیقه ای گذشت گفتم حسین من را می شناسی .می خواستم باهاش حرف بزنم تا خواب نرود .گفت بله مهدی ..مهدی واحدیان هستی. چند کلمه دیگه هم گفت ... بعد دایم می گفت اخ مادر شکمم می سوزه ...گفتم حسین تحمل کن .گفت نمی تونم دردم زیاده ..نتونست تحمل کنه در این هنگام گفت مهدی ...یکبار دگه رمز عملیات بگو گفتم حسین چکار رمز عملیات داری گفت بگو رمز عملیات را براش گفتم..یا زهرا س.. در این لحظه منور شلیک شد .صورتش دیدم نورانی شد چند قطره اشک از چشمش جاری شد اهی کشید وچشمش بسه شد دیگه چیزی نفهمیدم ....صبح شد ....این خاطره ادامه دارد ↷♡ #ʝσɨŋ↓ °|• @qiyam313