برای پدرم...
بابا همیشه خدا کمکم کردند و متنها را به راحتی نوشتم؛ اما از تو گفتن و نوشتن سخت است...
سخت است از نبود تو بگویم...
چگونه میتوان نبودت را باورکرد؟!
چطور میتوانم بدون شنیدن صوت نماز صبحت، نمازم را بخوانم؟!
بابا! بابا! بابا! یک کلمه بودی با کلی حرف...
بابا فکرش را میکردی هیچ چیز جز فراقت نمیتوانست اینطور مرا درهم شکند؟!
بابا! به من آموختی از گفتن حق و تلاش برای فهم و اثبات حقیقت، خسته نشوم؛ آما الان خسته ام خسته و تنها...
احساس میکنم از این یک روز لعنتی سالها گذشته است...
بابا! شنیده بودم یتیمی سخت است و برای دختر سخت تر که پدرش تباشد؛ اما نگفته بودند این داغ، کُشنده است...
بابا! بابا! بابا بیا برگرد و پشت و پناهم باش؛
بابا! می دانم تمام آنچه خدای مهربان برای ما رقم میزند از حکمت اوست؛ اما حکمت انقدر زود رفتنت را نمی فهمم...
بابا! خوشحالم برای تو؛ برای تو که به سادگی عدم یک ضربان قلب به دیدار معبود رفتی؛ اما برای دلتنگیهای خودم چه کنم؟!
بابا! بابا! اگر پشت و پناهم نبودی؛ اگر یاری ام نکرده بودی؛ سالها قبل در جهالت درجازده بودم...
بابا! امسال دیدم دعای جوشن را جور دیگری می خواندی؛ در مناجات شب قدر از خدا چه خواستی که چنین راحت پرگشودی!
بابا! خواهش میکنم مثل همیشه و بیش از پیش، پشتم باش و برایم دعا کن...
بابا! چند روز دیگر سالروز ولادتت است و از بس وجودت گرم بود؛ در تابستان آمدی و در تابستان رفتی...
بابا! یک روز نبودنت برایم یک سال گذشت...
از همین الان، دلتنگ شده ام اسمم را بار دیگر صدا بزنی و من گاهی به عمد، جواب ندهم تا بازهم صدازدنت را بشنوم...
بابا! خیلی سخت است از تو گفتن و با تو گفتن...
هیچ وقت انقدر نوشتن برایم سخت نبوده؛ نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم؛ فقط میدانم زندگی بعد از تو برایم بی معنا میشود.
بابا! می گویند در نبودت صبر کنیم؛ اما نمی گویند چگونه؟!
خودت دعایمان کن که خدای ناکرده، این بی تابی ها، منجر به ناسپاسی از خداوند نشود که میدانیم هرچه برایمان رقم میزند از حکمتش است هرچند درک ما به فهم آن نمی رسد...
بابا! در آخر تشکری ویژه کنم: «بسیار سپاسگزارم ازت که برای قدم در راه قرآن هم تشویقم کردی و هم تا جایی که توانستی کمک کارم بودی...»
دعا کن إن شاءالله تا آخر در مسیر قرآن بمانیم و در راه قرآن، از دنیا برویم...
آمین یا رب العالمین🤲