🔴 داستانی عبرت انگیز
🔴 پسری که می خواست مادرش را بکشد ولی ببینید چی میشه......... ⭕️
مردی عاق و نافرمان، همسری ستمگر داشت که خیری در او نبود. مادرش او را نصیحت می کرد ولی به خاطر تأثیر همسرش به سخنان مادرش گوش نمی کرد.
🔹او زنی ظالم و غریبه بود، از شهر و کشوری دیگر. پس کسی که قصد ازدواج دارد، باید از زنی که خانواده و مردانش را نمی شناسد تا دچار مشکل نشود.
🔹پس از این که اختلاف میان او و مادرش بالا گرفت، خواست او را بکشد و بنا به نصیحت همسرش از شرش خلاص شود. او به مادرش گفت:با من به گردش می آیی؟
🔹مادر گمان کرد که پسرش می خواهد به او نیکی کند، لذا با شادمانی گفت: بله پسرم، باتو می آیم، خدا از تو راضی باشد و تو را در کار خیر توفیق دهد.
🔹هر دو سوار ماشین شدند و به صحرا رفتند، درحالی که او در دل قصد آسیب رساندن با او داشت. اما مادر از شدت خوش حالی می گریست، چون پسرش به او خوبی کرده بود و او را به گردش می برد.
🔹ماشین در جاده اصلی حرکت می کرد، بعد از طی مسافتی پسر از جاده خارج شد و در صحرا پیش رفت تا اینکه به تپه های ماسه ای که محل زندگی حیوانات وحشی بود، رسیدند. او ماشین را نگه داشت و به مادر گفت: پیاده شو.
🔹مادر مهربان گفت: آیا به خانه ی فلانی که ما را دعوت کرده بود رسیدیم؟
🗣 گفت: هیچ کس ما را دعوت نکرده است، ولی من میخواهم تو را بکشم، چون تو زندگی من و همسرم را تیره و تار کرده ای.
😭 مادر با گریه گفت: خوب مرا به یک خانه ی مجزا ببر.
🗣 پسر گفت: مردم از این کارم ایراد می گیرند، اما اگر تو را بکشم هیچ کس از این موضوع باخبر نمی شود.
🗣 مادر گفت: خدا که از کارت باخبر است و از تو و همسرت انتقام خواهد گرفت.
🔹او با تمسخر گفت: پس خدا تو را از دست من نجات دهد.
🔹مادر با صدای بلند گفت: حالا که تو مصمم هستی، بدان که من از مرگ نمی ترسم، چون خداوند متعال می فرماید:
🔆
فاِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لَا یستَاَخِرونَ ساعَةً ولَا یسْتَقْدِمونَ [اعراف/۳۴]
📖 (چون اجلشان فرا رسد، نه [می توانند] ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش.)
🔹وقتی می خواست او را بکشد مادر گفت: بگذار دو رکعت نماز بخوانم، وقتی به تشهد رسیدم اگر خواستی مرا بکش، چون نمیخواهم تو را ببینم. همین طور هم شد. او رو به قبله ایستاد و با صدایی آکنده از اعتماد به خدا تکبیر گفت و با خشوع کامل شروع کرد به خواندن نماز.
🔹پسر با سکوتی هولناک منتظر بود، ولی خداوند داننده ی پنهان هاست، از رازها باخبر است و یاری گر مظلوم، اگر چیزی بخواهد فقط می گوید: شو در دم می شود.
🔹به محض اینکه مادر به تشهد رسید، چشمان پسر قرمز شد و پلک هایش لرزید و به چپ و راست نگاه کرد، هیچکس نبود.
🔹او سنگی را که در دست داشت از پشت سر مادرش بالا برد و خواست آن را بر سر مادرش بزند و او را به دو نیم تقسیم کند که ناگهان مادر صدای فریاد بلندی از پسرش شنید.
🔹با وحشت برگشت تا ببیند چه شده است. او پسرش را دید که پاهایش در زمین فرو رفته است و دستی که سنگ را با آن برداشته بود، شل شده است و نمی تواند آن را حرکت دهد.
😭🗣 مادر گریه کنان فریاد زد: پسرم، عزیزم، خدایا من فرزند دیگری غیر او ندارم، چه بر سرت آمد؟سپس با مهربانی و با دستان ضعیف و ناتوانش خاک را کنار می زد و می گفت:
🔹 ای کاش من می مردم و به تو آسیبی نمی رسید پسرم!
🔹خداوند جل جلاله از این پسر عاق و نافرمان انتقام گرفت.
💐چه داستانی که عجب پند و عبرتی در بر داشت.
به #کانال_خط_شکن_بپیوندید.👇👇
Join🔜
@Khatshekan1🙏
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─