یه راننده‌‌ی خانم داشت از جلوم رد می‌شد بی‌اختیار گفتم وایسا ...! تا بفهمه چی می‌گم افتاد تو دریچه‌ی شکسته‌ فاضلاب و سپرش آسیب دید. اولین ماشینی نبود که این بلا سرش می‌اومد، ولی کاسب‌ها و رهگذرها بی‌تفاوت فقط نگاه می‌کردن! ... به یه سبزی فروش گفتم به شهرداری زنگ زدین؟ با یه پوزخند به لهجه ترکی گفت: اَدَه شهرداری کجا بود؟ دلت خوشه‌ها! در همین حال یه ماشین دیگه افتاد تو دریچه و به زور گاز و چرخش فرمون دراومد. دیدم این‌جوری نمی‌شه، شماره ۱۳۷ رو گرفتم و منتظر اپراتور شدم. تا گوشی رو برداشت همه عصبانیتم رو کوبیدم تو سرش که: چرا نمیاین دریچه لامصّب فلان خیابون رو درست کنید آخه؟! آروم گفت: من عذر می‌خوام، ولی خب باید یه نفر زنگ بزنه که ما مطلع بشیم و بیایم. آدرس رو بفرمایید، فوری یه ماشین می‌فرستیم. خلاصه آدرس رو دادم و گوشی رو قطع کردم. سبزی فروش که با یه حالت عاقل اندر سفیه داشت نگاهم می‌کرد، سر تکون داد و گفت: بِی‌ناوا چوخ ساده‌سَن، حَلَه اُوتی گَلسین! (بی‌چاره، خیلی ساده‌ای، حالا بشین تا بیاد!) جوابی ندادم، و راه افتادم. حدود یه ساعت بعد که داشتم از همون مسیر بر می‌گشتم، دیدم ماشین شهرداری اومده و دو نفر مشغول جوشکاری دریچه‌ان دوباره با سبزی فروش چشم تو چشم شدم و بی اختیار خنده‌ام گرفت. همین جوری که زور می‌زدم جلو خنده‌ام رو بگیرم، با لهجه قشنگش گفت: اَده، سَن الله (تو رو خدا)، بابات شهرداری چیزیه به من نگفتی؟! دیگه زدم زیر خنده، بیچاره هاج و واج مونده بود ... خلاصه خیلی از مشکلات به خاطر بی تفاوتی من و شماست که حل نمیشه، لطفا بی تفاوت نباشیم :) ✍️ رامتین لوزر کینگ 🇮🇷 به .👇 Join🔜 @Khatshekan1🙏 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─