🌷﷽ 💠روزى، یڪى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ! آمده ام تا از اسرار حق، چیزى به من بیاموزى . شیخ گفت: بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت، شیخ فرمود تا آن روز موشى گرفتند و در حقه ( جعبه ) ڪردند و سر آن محڪم بستند . 💠 روز دیگر آن مرد باز آمد و گفت:اى شیخ آنچه دیروز وعده دادی، امروز به جاى آر. شیخ فرمان داد ڪه آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت: ((مبادا ڪه سر این حقه باز ڪنى .)) 💠مرد جعبه را گرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نتوانست بڪند و با خود گفت: آیا در این جعبه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند ڪوشید نتوانست که سر جعبه را باز نڪند . چون سر جعبه باز ڪرد، موشى بیرون جست . 💠 مرد، پیش شیخ آمد و گفت: ((اى شیخ!من از تو سر خداى تعالى خواستم، تو موشى به من دادى؟!)) شیخ گفت: ((اى درویش! ما موشى در جعبه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستى بڪنی؛ سر خداى را چگونه با تو بگوییم؟ )) 📚 اسرار التوحید، ص ۲۱۳، با اندکى تغییر در الفاظ ✅قران ودعا