*🟣سرگذشت عالم برزخ* *🔹قسمت بیست و پنجم* پس از مدّتی به پُل باریکی رسیدیم که دو طرف آنرا پرتگاه هولناکی احاطه کرده بود. *نیک* رو به من کرد و گفت: این پرتگاه های وحشتناک، درّه های ارتداد هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سالها راه است. در کف آن‌هم، کوره‌هایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنّم است و انسان‌هایی که درون آن جای گرفته‌اند، تا قیامت در عذاب الٰهی گرفتار خواهند ماند. چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته برجای نشستم. *نیک* مرا بلند کرد و گفت: تو نگاهت به من باشد و اصلاً به پائین درّه نگاه نکن. با توجّه به حرف *نیک*، جرأت پیدا کردم و قدم در این راه پر خطر گذاشتم. در میان راه، شخصی را دیدم که در حال سقوط به تهِ درّه بود. در این لحظاتی که جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی *گناه* آن شخص را می‌شنیدم. *نیک* که مانند من نظاره‌گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به‌سلامت گذرانده بود، اما تا قیامت در تهِ درّه خواهد ماند. با تعجّب پرسیدم: چرا؟! *نیک* گفت: او پس از سالها دینداری، مرتد شده بود. از آن پس در راه رفتن بیشتر دقّت کردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای *نیک* می‌نهادم. هر چند، گهگاهی پایم می‌لغزید، امّا سرانجام به سلامت، آن راه صعب العبور و دشوار را پشت سر گذاشتیم... 👈🏻ادامـــــه دارد.....✅قرآن ودعا