🔴 روز اولی بود که پامو میذاشتم تو پادگان... از همون روز اول ورودم به هرکی میرسیدم ازم میپرسید جدیدی ؟ میگفتم آره میگفت بالای برجک خوش بگذره...!! منم واقعا متوجه منظورشون نمیشدم.....بالاخره نوبت به من رسید که برم بالای همون برجک. بسم الله گفتم و رفتم بالا....با دقت زیاد با دوربین دور و برمو نگاه میکردم که ببینم چیزی به چشمم میخوره یا نه....یادمه ساعت از یک نصفه شب گذشته بود که دیدم یه نفر از سمت کوههای پشت پادگان داره میاد سمتم ... اولش فکر کردم گشته ،اما یه پسر جوون بود با یه لباس خاکستری دقیقا مثل لباسای خودمون .نزدیک تر شد میخواستم شلیک کنم اما ترسیدم توهم باشه و دردسر درست بشه برام، انقدر اومد جلو که تونستم صورتشو ببینم ....👇❌ https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db داستان واقعی است👆