این داستان واقعی است ❌
یک پیرمرد کم سواد وقت برگشت به خانه یک کتاب تقریباً ۲۰ برگ جلوی در خانه پیدا میکند .وسوسه میشود که کتاب را بردارد.توی کتاب نوشتههایی را میبیند که به زبان فارسی نیستند . حدس میزند که این قرآن است و گناه دارد که روی زمین باشد، پس آن را به خانهاش میبرد.وقتی توی خانه دوباره کتاب را باز میکند؛ یک صفحه میآید که بزرگ نوشته: «
برگردون»...مرد کتاب را میبندد. فکر میکند خیالاتی شده ولی چون انگشتش را لای کتاب گذاشته بود دوباره همان صفحه را باز میکند و میبیند رنگ نوشته قرمز شده و یک تار موی دراز هم در همان صفحه وجود دارد.مرد که ترسیده بود، به تار مو دست نمیزند و به صفحه بعد که میرود، میبیند که نوشته
: «تار موی منو از این کتاب دور کن.. دورکن.. دورکننن!»..👇⛔️
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
پناه بر خدا👆😓لطفا بچه ها نخونن❌