بچه که بودم مادرم مُرد، منو با چند تا خواهر و برادر کوچیک تنها گذاشت💔😭
صبح تا شب جون میکندمو کار میکردم تا اینکه بابام زن گرفت، اونم چه زنی...
تازه رفته بودم تو 15 سالگی نامادریم مجبورم کرد زن یه مرد 60 ساله بشم که از بابامم بزرگتر بود😭
سر سفره عقد با دست و پای لرزون چشم دوخته بودم به در که داماد اومد تو
باورم نمیشد انقد پیر باشه!
اومد نشست کنارمو با لبخند تور روی صورتمو زد کنار،به جوونی که کنارش ایستاده بود اشاره کردو گفت :پسرم بیا بشین کنار عروست...😳😱🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/4191486495Cd7848c9260
سرگذشت زندگی تلخ منو بخونید👆❤️🔥