#زندگی_نامه_پروانه❤️🩹
نمیدونستم واکنش خانواده هامون چی میتونه باشه دیگه حوصله و توان جنگیدن نداشتم دلم آرامشی از جنس ثبات میخواست.
اینکه هر روز صبح با
دل قرص کنار مردی بیدار بشم که مطمئن باشم عاشقمه و چشمش جز من کسی رو نمیبینه
مردی که وجودش اینقدر برام دلگرم کننده باشه که کنارش از
هیچ چیز و هیچ کس نترسم دلم میخواست ببینم پسرم
تو یه خانواده ی کامل و واقعی بزرگ میشه و اگه پدر خودش کنارش نیست حداقل کس دیگه ای رو داشته باشه
که در آینده تو مشکلات و روزای حساس نوجوونی و جوونی کنارش باشه بعد از غذا خوردن از پویا خواستم با هم بریم حرم شاهچراغ و برای آیندمون
دعا کنیم.
تو حرم از ته دلم خدا رو صدا زدم ازش خواستم این دفعه خیر و خوشی تو راه زندگیم بیاره و هوامو داشته باشه.
از زبان پویا
قرار شده بود اول من با خانوادم صحبت کنم و هروقت تونستم رضایتشونو جلب کنم بعد پروانه با خانوادش موضوعو مطرح کنه
اینقدر پروانه برام عزیز بود و برای از دست دادنش تو این سالها حسرت خورده بودم که ذره ای برای مطرح کردن موضوع مثل گذشته ترس یا تردید نداشتم...
ادامه دارد...