🚦روی بیلبورد سر چهارراه خبری از لبخند ژکوند بازیگر سریالهای شبانه که پودر ماشین لباسشویی را مثل کاپِ قهرمانی جامجهانی در دست گرفته باشد، یا یک بطری خوش رنگ و لعاب آبمیوه که هر آن فکر کنی، از آن بالا میافتد وسط خیابان و تکههای میوهاش پخش میشود روی شیشهی ماشین، نبود.
🔻 پسزمینهای داشت قرمزرنگ که بدون هیچ زَلَم و زیمبوی اضافهای، فقط دو عبارت و یک شماره تلفن روی آن نوشته شده بود، آن هم با اندازه قلمی که از دو چهار راه آن طرفتر هم قابل خواندن بود.
«آموزشگاه ف...
کار تضمینی در استرالیا، مالزی، اندونزی و...
تماس با...»
💭 یاد شمس الدین؛ نگهبان افغانستانی مجتمع؛ افتادم که اتفاقا او هم برای کار به ایران آمده بود.
نه که ایران بهشتی باشد در برابر جهنم افغانستان، اتفاقا ماشینی که شمسالدین توی کشورش سوار میشود، چندین برابر پژو پارس ما میارزد.
💳 چند هفته پیش هم که برادرش را گرفته بودند، به سه شماره، ۱۵ میلیون تومان، برای همسرم کارت به کارت کرد تا برایش از بانک بگیرد و ببرد آزادش کند.
🌱 بهشت ما فقط یک امنیت بیشتر دارد؛ امنیت شغلی و صد البته امید به ساختن وطن که افغانها ندارند؛ همین است که زن و بچه را میگذارند در وطن و قاچاقی میآیند به یک کشور جهان سومی برای کار، به امید دریافت اندک حقوقی با ترس و دلهرهی هر ثانیه گرفتار شدن در بند پلیس.
♦️ "آموزشگاه ف.." به هر منطقهی توی چشم و استراتژیکی رسیده بود، یکی از این بنرهای قرمز را علم کرده بود.
💬 طبق معمول، مهری معتقد بود، این هم بالاخره یک کار است و ذهن کمالطلب من است که نمیپسنددش و هیچ اعتراضی هم فایده ندارد.
📞 تنها شمارهای که اینجور مواقع به ذهنم میآید، ۱۳۷، مرکز ارتباطات مردمی شهرداریست.
تماس گرفتم و از مجوز آموزشگاه پرسیدم و از حس خواری و حقارتی که این بیلبوردها به آدم میدهند گفتم.
اینکه حتی به خود زحمت نداده ایجاد جذابیت کند، به پشتوانهی جذابیت ذاتی محتوا برای جوانان جویای کار، همینطوری بی هیچ تشریفات و اضافاتی حرفش را زده بود، صدای اعتراضم را درآورده بود.
❗️یک روز بعد بود که دیدم بیلبورد بزرگ سرِ میدان، سفید شده است بی هیچ نام و نشانی.
راه افتادم و مناطق دیگر را هم چک کردم، دیدم بله، فقط برای نمایان نبودن دل و رودهی موتور گردان و پروژکتورهای پشت کار، همان بنر قبلی را سر و ته و پشت و رو کردهاند تا دیگر شماره تلفن کاریابی خارجیاش، ترس ایرانستان شدن را تو دلمان نیندازد.
📱به مهری پیام دادم: «بعضی وقتا یه دست هم صدا داره. مهم اینه که به موقع گوشی رو برداره و یه تلفن بزنه. نمیدونم کس دیگهای هم زنگ زده بوده یا نه و فقط مسئول محترم، منتظر یک صدای اعتراض بوده تا موضوع رو بررسی کنه ولی من خوشحالم که اندازه خودم مطالبهگری داشتم»
💡 اگر همهی ما معتقد باشیم که مطالبهگرها از مریخ نمیآیند، رسانههای قوی و پولهای هنگفت هم ندارند، همانطور که اختلاسگرها و دزدان فرهنگی و سارقان امید هم از بین همین زمینیها و دوروبریهای خودمان پیدا میشوند، و
حساسیت نشان دادن یا ندادن ماست که تعیین میکند طرف در باطلش محکم بماند یا توی دستانداز بیفتد و صرف نظر کند، ایرانِ بهتری خواهیم داشت که در ساخته شدنش، ما هم نقشآفرین هستیم...
🖊 عطیه شریف
#مشق_زندگی
#مطالبهگری
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪