💠 سعی هشتم سعی هشتم داستان زندگی حضرت هاجر(س) است. بانوی گران‌قدری که شناخت درجات ایمانش نیازمند انس عمیقی با سیره و سبک زندگی اوست تا بدانیم چگونه یک زن به همراه کودک خردسالش به‌تنهایی وارد سرزمین بی‌آب و گیاهی می‌شود، بدون اینکه در برابر امر و اراده خدای متعال بهانه‌ای بگیرد و عذری بیاورد. ایمانی که زمینه پرورش فرزندی شد که به‌عنوان ذبیح‌الله شناخته می‌شود. و پیغمبر اسلام(ص) نیز از نسل آن بانوی گران‌قدر است. او به‌ظاهر کنیزی مترود بود اما چنان خالصانه در راه توحید گام برداشت که قدمگاهش معبر انبیا و اولیا گشت. 📖 بخشی از کتاب: ریحانه خودش را به هاجر می‌رساند. دستان لرزان هاجر، بازوی ریحانه را می‌گیرد. پاهای هاجر سست است و تاب برخاستن ندارد. سامیه نیز هاجر را یاری می‌دهد. هاجر با نگاهی غضبناک به قسام، جمع را ترک می‌کند. مزلم ابرویی بالا می‌اندازد و از قسام می‌خواهد سیمای جدشان را برای همگان نشان دهد. همهمه‌ای می‌پیچد و نیمی از حضار، همراه هاجر مراسم را ترک می‌کنند و نیمی منتظر رونمایی از صنع طایفه قسام می‌شوند. هاجر که به نفس‌نفس افتاده است،‌ می‌گوید: - ابوریحانه! اسماعیل را خبر کن بیاید. - الساعه بانو! - این همان اتفاقی بود که ابراهیم مرا از آن بیم داده بود. همواره در پس آرامش، طوفان است. توقع نداشتم این فتنه از تنور قسام شعله گیرد - چه فتنه‌ای بانو؟ مجسمه‌ای بیش نیست! تندیسی از جدشان. - این تخم لق همان بت‌پرستی است که شیوه نمرود و دیگر طواغیت روزگار بود. باید ابراهیم زود بیاید. حالم اصلاً خوش نیست. مرا زودتر برسان. @rabteasheghi