📿 تازه بساط نماز عصرم را جمع کردهام! سکوتِ عجیبی در خانه حکمفرماست! جزء دفعات معدودی که بچهها خودشان از پس تکالیفشان برآمدهاند و مشغول نوشتن مشقهایشان شدهاند! زینب هم این سرِ هال، از فرصت غفلت خواهر و برادرانشان نهایت استفاده را میبرد و تک تک وسایلشان را در دهان برده و متبرکشان میسازد... کنارش مینشینم و دالیبازی میکنم تا شاید شدت خسارات وارده را تقلیل بخشم!! از خنده ریسه میرود! خودم هم از خندههایش میخندم!! تا خندههایمان گُر میگیرد، محمد و حسن و ریحانه هم به جمعمان اضافه میشوند! حالا همه با هم میخندیم و میخندانیم!! چه کسی باور میکند که این موجودِ گردِ نیم وجبیِ تک دندانی، میتواند این حجم خنده و شادی تولید کند!!
🕙 ساعتی بعد زینب در میان همهمهی بازی برادرانش به خواب میرود... کمرم سنگین شده، کنار زینب دراز میکشم تا مدارای حال خرابش را کرده باشم! اندکی بعد، تلفنم در بیصدایی زنگ میخورد و بالا و پائین میشود! خانم حیدری، مدیر مدرسه هست و کلی بابت جلسه دیروز تقدیر و تشکر میکند! جلسهای که برای خودم هم عجیب گذشت...
🎙 باید به عنوان سخنران در جلسهی افتتاحیه دوره تربیت مربی قرآن صحبت میکردم! از چند روز قبل، مدام با خودم برای پیدا کردن سوره و نوشتن طرح درس کلنجار میرفتم اما دلم قرار نمیگرفت! شاید بهخاطر شلوغی روزهایم نتوانسته بودم آنطور که باید فکر کرده و طــرح بریزم! نیمهشب بود و من همچنان اندر خم یک کوچه مانده بودم! دیگر چشمانم بیقرار بود! تنها خواب آن موقع شب دور و برم چرخ میزد و مرا ملتمسانه به همراهیاش دعوت میکرد! خدایا خودت مثل همیشه درستش کن! توکل میکنم و کنار زینب به خواب میروم...
🔻جلسه با قرائت فاتحهای برای درگذشت مادر معاون مدرسه شروع شد! یکی از معلمین حاضر در جلسه دلِ پُری داشت! هنوز جلسه شروع نشده که شروع به گلایه کرد! از اوضاع فرهنگی جامعه، از وضعیت حجاب و به قول خودش به قهقرا رفتنمان و حاضرینی که با تکان دادن سر، تایید و همراهیاش میکردند! حالا من ناخواسته با فضایی تلخ و پر از القائات منفی باید جلسه را شروع میکردم و از قرآن میگفتم!
✨ ... اول جلسه را با خواندن سوره حمد و فاتحهای برای شادی و آرامش روحِ عزیز تازه درگذشتهمان شروع کردیم! حالا شاید بد نباشد یکبار هم
حمد را برای روحِ خودمان، برای ســامــان گرفتن احـوالاتِ پریشانمان بخوانیم و جلساتمان را با خواندن فاتحهای، فــتــح کنیم...
میدانید چرا حمد میتواند روحمان را آرام کند؟! الف و لام حمد میگوید که تمام زیباییها، کمالات و خوبیها منحصرا برای خداست! تمام این زیباییها، تمام آیاتی که در هستی میبینید، همه در حکم آیینهاند و آیینه که به خودی خود زیبایی ندارد و هر آنچه به نمایش میگذارد، بــازتـابی از زیبایی صاحب آیینه است! ما هر چه هســتــیم، هــر چــه داریم، از کــمـالات، از زیباییها برای خــداست!!
اگر انسانی سوره حمد را درست فهم کرد، اگر به مقام حمد رسید، دیگر در تمامی صحـــنهها فقط خدا را میبیند!
"رسد آدمی، به جایی که به جز خدا نبیند"!
رسد به جایی که در دلِ سختترین صحنههای زندگیاش، تجلی اسماء الهی را دیده و در آن بحبوحههای سخت و جانکاه زندگی، جانانه میایستد و میگوید: ما رَأیتُ الّا جَمیلا... این نگاه، این زیبابینی در انسان، شور، نشاط و امید تولید میکند! معرفت میسازد و انسانِ زیبابین را دلدادهی پروردگارش میکند تا جایی که با بند بند وجودش فریـــاد میزند:
إیّـــاکّ نّـــعــبُدُ و إیّــاکَ نَســـتَعـــیـن
حالا چنین انسانی در هر کجایی که باشد، آرام است و آرامش میآفریند...
💫 فضایی غیرقابلوصف در دفتر مدرسه حاکم شده بود! همه کاملا خاموش و مبهوت مانده بودند! خودم هم فکرش را نمیکردم! اصلا نمیدانم چطور این حرفها بر زبانم جاری شد! اصلا انگار این حرفها، حرفهای من نبودند! خدای سوره حمد، کار خودش را کرده بود، به همین زیبایی، به همین قشنگی....
✍ ز . ک
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_حمد
#استاد_اخوت
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪