📖 قصه ها و مثل ها 📖 🤵 قسمت دهم: نه خانی آمده و نه خانی رفته 📝 کاربرد ضرب المثل: پشیمانی بعد از تعهد به انجام کاری 📘 قصه ضرب المثل: مردی روستایی همیشه در تخیلاتش مثل اشراف زندگی کند. اما نه پولی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. به همین دلیل همیشه در زندگی اش صرفه جویی می کرد تا پولدار شود و آرزویش را برآورده کند. یک روز به شهر رفت تا اجناسش را بفروشد. در راه برگشت به جای ناهار خربزه ای خرید و زیر سایه درختی در بیابان نشست و شروع به خوردن خربزه کرد. اول تصمیم گرفت که پوست خربزه را نتراشد تا هر کس از آنجا عبور می کند متوجه شود که خانی، خربزه ای خورده و پوستش را رها کرده و رفته. اما چون گرسنه بود با خودش گفت پوست خربزه را می تراشم و می خورم. پوست و تخمه هایش را رها می کنم. باز تصیمش عوض شد و گفت همین که تخمه های خربزه بماند، کافی است. اما هر کاری کرد، نتوانست از تخمه های خربزه دل بکند اما بهانه ای برای خوردن آنها نداشت. چند قدمی رفت و برگشت و نتوانست از تخمه های خربزه بگذرد. تخمه های خربزه را که خورد، گفت: «آخیش! راحت شدم. حالا انگار نه خانی آمده، نه خانی رفته» 🎙️ صدای فرهنگ را بشنویم... (📲📻Fm106) @radiofarhang