🔰 روایت بعد از حادثه " انگار کپسول گازی چیزی ترکیده بود. کسی نمی‌دانست که شاید بمب و ترکش‌های سربه‌هوایش، سرها به آسمان پرتاب کند و گوشت‌های تن عشاق را به تنه‌های درخت. مردم همه در راه سرازیر با چشمانی ترسیده فقط می‌دویدند. دخترک نه ساله‌ای دست برادر پنج ساله‌اش را گرفته بود که از خیابان رد شوند. می‌گفت: گریه نکن. مامان میاد..." 📝 نویسنده: سرکار خانم حدیث حسین‌زاده 🕊🤲 🤍 🕊 •┈••✾❀🤍🕊❀✾••┈•• @rafigh_shahidamm