🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند..😍 دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: "فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده" هرکسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد شروع می‌کرد به بوسیدن مخمصه‌ای بود برای خودش..💛♥️ خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشڪ..🌱 به خودش نهیب می‌زد: مهدی.. خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی.. تو خاڪ پای این بسیجی‌هایی..🌤 .. ┄┅─✵💝✵─┅┄ eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄