#داستان_شب
#دختر 👧کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف
#بقال دراز کرد و گفت:د «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.»
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک
#مشت شکلات 🍭به عنوان جایزه برداری.»
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد. مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار.»
دخترک پاسخ داد: «عمو! نمیخوام خودم
#شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟»
بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟»
دخترک با خنده ای کودکانه گفت: «آخه
#مشت✊ شما از مشت من بزرگتره!»
خیلی از ما آدم بزرگا، حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که
#مشت خدا از مشت آدمها و وابستگیهای اطرافمون بزرگتره
.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄