عزم کردم که بگویم ز شما ریخت به هم غزل و قافیه و شعر و صدا ریخت به هم وصف حال تو کجا و دهن کوچک من روضه‌خوان گفت تن ثار خدا ریخت به هم و سپس معرکه‌ای غائله‌ای غوغایی دید زینب که سر او ز قفا ریخت به هم مادری دست به پهلو لب گودال آمد خواند روضه همه عرش خدا ریخت به هم خولی و حرمله و شمر و سنان ناپاک خاک بر این دهنم کرب‌و‌بلا ریخت بهم خیز بردند همه سمت خیام و ناگاه دختر و خواهر و ناموس کسا ریخت به هم تا که دیدم همه ارض و سما گریانند حال من مثل همه سینه‌زنا ریخت به هم