بسم الله الرحمن الرحیم
استاد_رائفی_پور :
..
میخوام خاطره ای از جناب استاد محمد_شجاعی بزرگوار که در حوزه مهدویت سخنرانی میفرمایند وانسان بسیار شریف و بزرگواری هستند، براتون تعریف کنم:
یه بار رفتم دفتر ایشون تو شهر ری، گفتن رائفی میخوام برات خوابم رو تعریف کنم،، گفتم من برام خواب حجت نیست. کلا اثبات دین با خواب رو قبول ندارم، از کجا معلوم طرف واقعا خواب دیده باشه ،شب چی خورده باشه... من خواب خودم هم خیلی تحویل نمیگیرم چون سواد تعبیرشو ندارم.
گفت: ساکت باش، این خواب نه تنها برای من حتی برای تو هم حجته..
گفت :
خواب دیدم قیامت شده، مردم دارن حساب کتاب میکنن.
پیش خودم یه سرچی کردم گفتم عین هشت سال رو جنگیدم، از هفده سالگی تو مناطق محروم خدمت کردم، اصلا فرصت گناه نداشتم!(ایشون جانباز شیمیایی هم هستن)
هشت سال تو اون شرایط بودم جنگ تموم شد، رفتم حوزه تا آخرش خوندم. دانشگاه هم دکترا گرفتم .
بخودم گفتم من که اوضاعم خوبه.
یه فرشته ای هم اونجا بود کاری نداشت کی هستی یه دستی داشت مثل بیل مکانیکی میگرفت مردم رو می ریخت تو یه دره. دره رو نگاه کردم کُپ کردم از وحشت ..
انقدر ترسناک بود که تو فیلمای هالیوود هم مثلشو ندیدم!
یهو فرشته اومد سمت من گفتم لابد با بغل دستیم کار داره! دیدم نه منو برداشت
گفتم اخوی، من..!?
گفت هیس برو ته دره!
گشتم تو اعمالم ببینم چی دارم.
گفتم خدایا من هر چی هم نداشته باشم برای امام_حسین که گریه کردم، اشک از چشمام سرازیر شد. از اینور افتادم فرشته هم ولم کرد.
وقتی کارش تموم شد همه رو ریخت تو دره، اومد سمت من گفتم مگه من چیکار کردم؟!
گفت ببین من مامورم و معذور، هیچکس رو نمیشناسم..
این کاغذ رو میدن دستم، تو این کاغذه اون صفحه ای که نباید بری ته دره خالیه. کاغذ رو گرفتم دیدم همه اعمالمو نوشته. دیدم یه صفحه خالیه نوشته...
《برای امام زمان خود چه کرده اید؟》
گفتم من جنگ کردم! گفت وظیفه ات بوده جهاد باید میرفتی.
گفتم گناه نکردم. گفت اصلا نباید گناه میکردی .
گفتم حوزه رفتم درس خوندم گفت علم آموزی و دنبال حق گشتن
وظیفه ات بوده.
باید این صفحه پُر می بود.
کوتاهی در حق امام_زمان .
ایشون از خواب می پره همه فعالیت هاشو تعطیل میکنه و
موسسه مهدوی تاسیس میکنه..
@rahekhoda