نمیدانید آن شب بر من چه گذشت. اصلاً شرایط عادی نداشتم. فقط میخواستم گریه کنم. یعنی من چه عمل اشتباهی انجام داده بودم که در صف دشمنان امام حسین علیه السلام قرار گرفتم؟!
من که اینقدر ادعا داشتم عاشق مولا هستم و...
همان شب وقتی حالم بهتر شد، با یکی از دوستان روحانی تماس گرفتم و ماجرا را گفتم.
پرسید امروز چه کار کردی؟
قضیه وام را برایش توضیح دادم.
گفت: اشکال کار همین جاست. این مدل وام ها شبهه ربا دارد. حتی خرید و فروش وامهایی که برای ازدواج یا فرزندآوری است، بنا به نظر بسیاری از علما اشکال دارد.
خیلی تعجب کردم. گفتم همین فردا پرونده ام را باطل میکنم.
پس از چند ساعت که حالم بهتر شد، به خواب رفتم. نزدیک اذان صبح خودم را در محلی دیدم که بیشتر دوستان مومن من آنجا حضور داشتند.
یکباره احساس کردم آقا امام زمان عج در میان دوستان من هستند!
من ادعا داشتم که خیلی عاشق امام زمان عج الله هستم، اما آنجا خیلی بیتوجه به ایشان، میخواستم از آن جمع خارج شوم! گویی برایم مهم نبود که عمری به دنبال آقا بوده ام!
اما آقا متوجه من شدند و گفتند: فلانی کجا میروی؟
گفتم: میروم پول نزول کنم. (البته باورم نمیشود این حرف را زده باشم ولی گفتم!)
آقا فرمودند: نرو، وام قبلی را هم ما واسطه شدیم و بخشیده شدید. اما دیگر نرو.
بعد آقا به جوانی که در کنارش بود اشاره کرد و گفت: برو راضیش کن تا برگردد.
من می خواستم بروم که این جوان به سمت من آمد. چهره جذاب و نورانی او را قبلاً هم دیده بودم. هرچه جلوتر آمد مطمئن شدم خودش است. ابراهیم بود. شهید ابراهیم هادی.
وقتی به من نزدیک شد، از خواب پریدم. گریه امان من را بریده بود.
من از فردا دیگر سراغ بانک و اینگونه وامها نرفتم. هیچ حسابی جز حساب قرض الحسنه ندارم.
من یقین دارم فاصله حسینی شدن و یزیدی شدن به اندازه یک لقمه حلال یا حرام است. خدایا ما را کمک کن.
┄┄┅┅┅❅راه خدا❅┅┅┅┄┄
@RAHEKHODA