ماجرای شفاعت حضرت زهرا از 1️⃣قسمت اول يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت… گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند نه نمازي، نه حسيني، هيچي ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، اونا با هم دعواشون شده به ما چه ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم با هر مکافاتي که بود، ميرسونمت و ….ـ خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر حيا کن گفتم برو بابا کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره گفت توي گريه يه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد ، به خاطر مادرم حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه! گفتم من هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جوانيُ، جواني کردن جوانيُ، گناه جوانيُ، شهوت اينارو هم هيچ حاليم نيست گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفتم: چطور؟   خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم گناه نکن، اگه دستتو مادرم نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن گفت ما غيرتي شديم لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرتو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت اعتماد کنم ببينم اين ميخواد چيکار کنه مارو… يالا سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده… ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و … ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷