⭕️چرا باید «دختر تبریز» را خواند؟ ✍️ حجت‌الاسلام محمدرضا زائری «دختر تبریز» (خاطرات صدیقه صارمی رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دهه 60 تبریز) نویسنده: هدا مهدیزاد ناشر : راه یار، چاپ 1398 208 صفحه، 20000 تومان 🔻 در سال‌های اخیر تدوین و ثبت خاطرات دوران انقلاب و دفاع مقدس روندی رو به رشد داشته و آثار قابل‌توجهی در این زمینه چاپ شده، اما غالب این آثار دوران جنگ تحمیلی را پوشش می‌دهد و كمتر درباره دوره انقلاب بوده و نیز معمولاً به افراد غیرمشهور و مسائل كمتر پرداخته شده است. حساسیت و ضرورت توجه به این‌گونه افراد كه به هر دلیل در صف اول فرماندهی نبوده و به شهادت نرسیده‌اند از آنجا ناشی می‌شود كه هم بخشی از واقعیت‌های دقیق و حساس حوادث تاریخی را باید در نزد آنان جستجو كرد و هم جزییاتی دقیق از سبك زندگی و ابعاد مهمی از روابط اجتماعی را در زندگی آنان می‌توان یافت. 🔻واحد دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی (راه) مدت‌هاست كه انتشار کتاب‌هایی مهم و خواندنی را برای بازخوانی تجربه‌های فرهنگی دوران انقلاب آغاز كرده است. یكی از خواندنی‌ترین این کتاب‌ها، است كه به خاطرات خانم صدیقه صارمی (جهادگر سازندگی، رزمنده جبهه، معلم نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دهه شصت) می‌پردازد. 🔻تشریح فضای خانواده‌های مذهبی و سنتی در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و تجربه‌های فرهنگی و دینی دختری نوجوان در آن محیط سرآغاز این كتاب است و بیان خاطراتی از چالش حجاب برای او در مدرسه‌ای كه بوده. داستان مبارزه او برای حفظ حجاب بسیار خواندنی است. 🔻در فصول دیگر كتاب به‌تدریج حضور سیاسی و اجتماعی او پررنگ‌تر و نقش‌آفرینی‌اش در موقعیت‌های مختلف، از و تا جبهه جنگ و امور تربیتی، در قاب‌هایی از خاطرات روایت می‌شود. گاه از حضور اسرای زن و و در میدان جنگ می‌گوید: «چهار نفر خانم نظامی، بلوز آستین‌کوتاه و شلوارك به تن داشتند و موهایشان را دم‌اسبی بسته بودند.» 🔻 و گاه و محدودیت در روستایی را شرح می‌دهد:«کلاس‌ها را در طویله یا اتاق تنور تشكیل می‌دادند. وقت كلاس، روی تنور را با تشت آب می‌پوشاندند تا كسی نیفتد توی تنور. یك تكه چرم سیاه را با میخ به دیوار می‌زدند و همان می‌شد تخته‌سیاه. به‌جای صندلی هم حلبی‌های روغن نباتی را به‌ردیف كنار هم می‌چیدند.» 🔻گاهی تجربه‌هایی شیرین را از موفقیت‌ها نقل می‌کند كه مثلاً چگونه در روز دوازدهم فروردین بر پشت‌بام مسجدی كه اهل آن از طرفداران آقای بوده و رأی نمی‌داده‌اند رفته و آنان را به حضور در انتخابات دعوت كرده و گاهی هم از دردها و تلخی‌ها یاد می‌کند: «صدای ناله یك مجروح توجه‌ام را جلب كرد. ملافه را كشیده بود روی صورتش. گفت: خانم پرستار، من یك دختر دوساله دارم. هر وقت از مأموریت برمی‌گشتم می‌دوید جلو، دستم را باز می‌کردم تا بیاید بغلم. این‌ها را گفت و هق‌هق گریه كرد. لحظه‌ای بعد دست‌هایش را از زیر ملافه بیرون آورد. هر دو دستش از مچ قطع شده بود.» 🔷متن کامل یادداشت: alef.ir/news/3990418166.html ♦️ : basalam.com/raheyar (با تخفیف) b2n.ir/raheyar@Raheyarpub