📝به یکی از ارتفاعات منطقه گیلان غرب رفتیم. بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی در دست عراقی ها بود. خودروهای عراقی به راحتی در جاده تردد می کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و با بچه ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم و گفتم: «ابرام جون این جاده مرزی را ببین، عراقی ها راحت تردد می کنند. یعنی میشه یه روزی مردم ما راحت از این جاده ها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن!» 📝ابراهیم لبخندی زد و گفت: «چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر کنند.» بیست سال بعد به کربلا رفتیم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشورا خوانده بود! آن روز اتوبوس ها به سمت مرز در حرکت بودند و مردم دسته دسته به زیارت کربلا می رفتند 📚کتاب سلام بر ابراهیم ، صفحه 127 الی 128 ➕ به راهیان نور بپیوندید 🆔 @Rahianenoor_News