#خاطرات_جبهه
#زرنگی
😡👞آهای کفشامو کجا می بری؟🤣
مقر آموزش نظامی بودیم . ساعت ۳ نصفه شب بود . پاسداران آهسته وآرام اومدند و در سالن ایستادند. میخواستند با ما شوخی کنند اما ما همه بیدار بودیم واز زیر پتو ها زیر نظرشون داشتیم😉
اول بدون سروصدا یه طناب بستند دم در سالن . می خواستند ما هنگام فرار بریزیم روهم. طناب روبستند وخواستند کفشامونو قائم کنند اما اثری ازکفشها نبود. کمی گشتند ورفتند درگوش هم پچ پچ می کردند که یکی ازاونا نوک کفشهای نوری رو اززیر پتو بالا سرش دید.
آروم دستشو برد طرف کفشا نوری یه دفعه از جاش پرید بالا دستشو گرفت وشروع کرد داد و بیدادکردن: آهای دزد🗣 کفشامو کجا می بری. بچه ها کفشامو بردند. پاسدار گفت هیس هیس برادر ساکت باش منم🤫 اما نوری جیغ می زد وکمک می خواست. پاسدارها دیدند کار خیطه خواستند با سرعت ازسالن خارج بشند. یادشون رفت که طناب دم در😂گیر کردند به طناب وریختند روهم🤣🤣بچه ها هم رو تختها نشسته بودند وقاه قاه می خندیدند.😅
___________________
کانال راهیان نور خوزستان
@rahiankhuz