🔸حاج آقای قدسی مشهدی برایم تعریف می‌کرد: ما که جوان بودیم؛ من و آقای خامنه‌‌ای و چند جوان هم سن و سال دیگر در هفته یک روز چند نفری می‌رفتیم خانه یک پیرمردی؛ آدم عالمی بود. می‌رفتیم و شعری که گفته بودیم می‌خواندیم و ایشان هم یک صحبتی می‌کردند. 🔸یک روز آنجا رفتیم، آقای خامنه‌ای تازه عمامه گذاشته بود، موقع بیرون آمدن، خداحافظی کردیم از پیرمرد. ایشان گفتند آقاسیدعلی، با شما کار دارم. آقای خامنه‌ای آنجا ماندند. بعدها گفتم: سید! آقا چه فرمودند؟ گفتند که آقا مرا نصیحت کردند راجع به عمامه ای که سرم است که ... گفتم خب اگر واقعا همین بود، ما هم بهره می‌بردیم، اینکه حرف محرمانه‌ای نیست که بگوید صبر کن با تو کار دارم. گفت: چیزی هم گفت که حالا وقت گفتن آن نیست! گفتم: یعنی چه؟ چرا؟ بعدها در خلوت ایشان را دیدم. گفتم آن را باید بگویی! گفت والله ایشان یک چیزی فرمودند که من در خودم چنین مساله‌ای را نمی‌بینم. 🔸ایشان به من فرمودند: «خودت را بساز، یادت باشد تو یک روزی در این مملکت باید حرف اول را بزنی و مضمونی قریب به این» منبع: خاطره شاعر انقلاب، حمید سبزواری از انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای برای رهبری رحمت الله علیه 🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 | .... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |