🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹
🍃رضای خدا🍃
"قسمتشصتام"
🔺راوی:عباسهادی
از ويژگیهای ابراهيم اين بود که معمولا بجزکســانی که همراهش بودند و خودشان کارهايش را مشاهده میكردند.
اما خود او جز در مواقع ضرورت از کارهايش حرفی نمیزد.
هميشه هم اين نکته را اشــاره میکرد که: کاری كه برای رضای خداســت، گفتن ندارد. يا مشکل کارهای ما اين است که برای رضای همه کار میکنيم، به جز خدا.
حضــرت علی(ع) نيز مي فرمايد: «هر کس قلبــش را و اعمالش را از غير خدا پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت.»
عرفای بزرگ نيز در سرتاسر جمالتشان به اين نکته اشاره میکنند که: «اگر کاری برای خدا بود ارزشمند میشود. يا اينكه هر نََفسی که انسان در دنيا برای غير خدا کشيده باشد در آخرت به ضررش تمام میشود.»
در دوران مجروحيــت ابراهيم به يکــی از زورخانههای تهران رفتيم. ما در گوشهای نشستيم.
با وارد شدن هر پيشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در میآمد و کار ورزش چند لحظهای قطع میشــد. تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران نشان میداد و با لبخندی بر لب، درگوشهای مینشست.
ابراهيم با دقت به حركات مردم نگاه میكرد، بعد هم برگشت و آرام به من گفت: اينها را ببين که چطور از صدای زنگ خوشحال میشوند.
بعد ادامه داد: بعضی از آدمها عاشق زنگ زورخانهاند.
اينها اگر اينقدر که عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا میشدند، ديگر روی زمين نبودند.
بلكه در آسمانها راه میرفتند! بعد گفت: دنيا همين است، تا آدم عاشق دنياست و به اين دنيا چسبيده، حال و روزش همين است.
اما اگر انســان سرش را به ســمت آســمان بالا بياورد و کارهايش را برای رضای خــدا انجام دهد، مطمئن باش زندگيش عوض میشــود و تازه معنی زندگی كردن را میفهمد.
بعد ادامــه داد: توی زورخانه خيلیها میخواهند ببينند چه کسی از بقيه زورش بيشتر است و چه کسی هم زودتر خسته میشود.
اگر روزی مياندار ورزش شدی تا ديدی کسی خسته شده، برای رضاي خدا سريع ورزش را عوض کن. من زمانی مياندار ورزش بودم و اين کار را نکردم،
البته منظوری نداشتم اما بیدليل بين بچهها مطرح شدم ولی تو اين کار را نکن!
ابراهيم میگفت: انسان بايد هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد.
آگاه باش عالم هستی ز بهر توست غيراز خدا هرآنچه بخواهی شکست توست
نزديک صبح جمعه بود. ابراهيم با لباسهای خونآلود به خانه آمد!
خيلی آهســته لباسهايش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز، به من گفت:
عباس، من ميرم طبقه بالا بخوابم.
نزديک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. كسی بدون وقفه به در میكوبيد!
مادر ما رفت و در را باز كرد. زن همسايه بود. بعد از سلام با عصبانيت گفت:
اين ابراهيم شما مگه همسن پســر منه!؟ ديشب پسرم رو با موتور برده بيرون،
بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته!
بعد ادامه داد: ببين خانم، من پســرم رو بردم بهترين دبيرســتان. نميخوام با آدمهائی مثل پسر شما رفت و آمد کنه!
مادر ما از همه جا بیخبر بود. خيلی ناراحت شد. معذرتخواهی کرد و باتعجب گفت: من نميدانم شما چی ميگی! ولی چشم، به ابراهيم ميگم، شما ببخشيد و...
من داشتم حرفهای او را گوش میکردم. دويدم طبقه بالا !
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [
@rahiankhuz ] [🌹]